Friday 30 September 2011

نه دلیل که بیت های مدح دینی از فردوسی نیست


سیاوش پیشدادی





این نوشتار پژوهشی است بی طرف که سر ستیز با هیچ دینی را ندارد. تنها برآیند پژوهش هایم در باره جهان بینی فردوسی را به گونه خلاصه شده می نویسم. داوری را به گردن خواننده می گذارم. بیت های الحاقی در پایان نوشتار پیوست شده است.

1- نخست باید دانست که شاهنامه شناسانی چون استاد جنیدی (در شاهنامه ویرایش جنیدی)، امید عطایی فرد (در کتاب مقدمه شاهنامه) و باقر پرهام (در کتاب با نگاه فردوسی) با دلیل های کافی تاریخی و زبان شناختی روشن کرده اند که این بیت ها هیچ کدام از فردوسی نیست. با خواندن این کتاب ها می توان از دلیل های این نویسندگان آگاهی یافت. از دید شاهنامه شناسان این بیت ها سست است و با دگر بیت های شاهنامه همگرایی ندارد. گروهی به درستی روشن می کنند که در زمان فردوسی اصلا در اول هیچ کتابی ستایش مذهبی نمی آوردند و این آیینی است برای دوران پس از فردوسی که حتی اول رمان عاشقانه هم ستایش دینی می آوردند. در نوشتار کنونی به نکاتی که کمتر به آن نگریسته شده که برآیند بررسی های خودم است می پردازم.


2- اهورا مزدا خدای ایران باستان در همه دوره ها است. این واژه به این معنی است: اهورا= آفریننده، جان بخش، مز= بزرگ، و دا= خردمند. حال اگر فردوسی شاهنامه را با نام اهورا مزدا بیاغازد چه برداشتی باید کرد؟ او چنین می کند. شاهنامه این گونه آغاز می شود:

به نام خداوند جان و خرد ---- کزین برتر اندیشه برنگذرد

می دانیم که "خداوند جان و خرد" همان برگردان اهورا مزدا است و زیبا ترین برگردان این واژه به زبان پارسی امروزی است.

3-  در فلسفه و دین ایران باستان، خدا (اهورا مزدا) نیرویی است بی آغاز و انجام که در جهان هستی به چهره های گوناگون نمودار می شود. والا ترینِ این نمودهای آفریدگار، خرد است چرا که بر اساس این آیین ، هم آفریننده بر بنیاد خرد جهان را آفریده و هم باورمند به این دین باید با خرد، جهان و خدا را بشناسد و تنها بر اساس خرد (اندیشه نیک) می توان به رستگاری و خوشبختی رسید. همانا اندیشه نیک خود پیش آیندِ گفتار و کردار نیک است. هم از این روست که اگر در فهرست امشاسبندان (نیرو هایی که اهورا مزدا برای رویارویی با اهریمن آفرید) هم بنگریم، همیشه بهمن (اندیشه نیک) در آغاز فهرست آمده است.
پس از ستایش اهورا مزدا، بر آیین ایران باستان باید به ستایش خرد رسید و شاهنامه هم چنین می کند. بی درنگ پس از ستایش اهورا مزدا، سخن از ارج خرد به میان می آید و آن را نخستین و بهترین آفریده آفریدگار می نامد:

کنون ای خردمند ارج خرد ---- بدین جایگه گفتن اندرخورد
خرد بهتر از هر چه ایزدت داد ---- ستایش خرد را، به، از راه داد
خرد چشم جانست چون بنگری ---- تو بی‌چشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس ---- نگهبان جانست و آن را سپاس

داوری درباره همسانی این بیت ها با جهان بینی پیش از اسلام که در پیش گفتم را به خواننده وامیگذارم.

4- سپس شاهنامه به چگونگی آفرینش جهان هستی می رسد. میدانیم که چگونگی آفرینش از دید اسلام چیست. ولی شاهنامه چگونگی آفرینش را بدون کم و کاست بر اساس جهان بینی ایران باستان می آورد (همسان کتاب های پهلوی مانده از آن دوران و اوستا) که با جهان بینی اسلام نا هماهنگ است (نخست آفرینش چهار گوهر و سپس گیتی و فلک ها، سخنی از آفرینش انسان از گل نیست، و دیگرها).

از آغاز باید که دانی درست ---- سر مایه گوهرانِ نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید ---- بدان، تا توانایی آرد پدید
ازو مایه گوهر آمد چهار ---- برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار
یکی آتشی برشده تابناک ----  میان آب و باد از برِ تیره خاک
نخستین که آتش ز جنبش دمید ---- ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
ازان پس ز آرام سردی نمود ---- ز سردی همان باز تری فزود
چو این چار گوهر به جای آمدند ---- ز بهر سپنجی سرای آمدند
پدید آمد این گنبد تیزرو ---- شگفتی نماینده نوبه‌نو
ابرده و دو هفت شد کدخدای ---- گرفتند هر یک سزاوار جای
فلکها یک اندر دگر بسته شد ---- بجنبید چون کار پیوسته شد
زمین را بلندی نبد جایگاه ---- یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ببالید کوه آبها بر دمید ---- سر رستنی سوی بالا کشید
ببالد ندارد جز این نیرویی ---- نپوید چو پیوندگان هر سویی
ازان پس چو جنبنده آمد پدید ---- همه رستنی زیر خویش آورید


همین بیت ها ریشه سپندی (تقدس) آتش و آب و باد و خاک را در فرهنگ ایران باستان نشان می دهد. بدین گونه هرچه در شاهنامه پیش رویم در می یابیم که همه بیت ها هماهنگ با جهان بینی ایران باستان و ردی از جهان بینی اسلامی در کار نیست. چرا که این کتاب، کتابی تاریخی است که می خواهد تاریخ و فرهنگ پیش از اسلام مارا نمایان سازد نه روزنامه ای که بر اساس روز نوشته شود. لپ کلام آن است که اگر آن بیت ها که می گوید هرکه جز شیعه گمراه است از فردوسی باشد، خودِ فردوسی گمراه ترین آدم است که سوار کشتی اسلام نشده است چراکه ما چیزی از شیعه در شاهنامه نمی یابیم و به وارونه همه چیز بر پادِ آن است. 

5- چیز مهم دیگر تلاش فردوسی برای پارسی گویی است که بی کم و کاست نشانگر جهان بینی پیش-اسلامیِ او است. می دانیم که پارسی که ما امروز بکار می بندیم پس از اسلام در شرق ایران (چون خراسان بزرگ که دربرگیدنده خراسان کنونی و افغانستان بود) پیدا شد چرا که شرق ایران از مرکز خلافت عربی دور بود و در آن بیشتر مردم جهانبینی و زبانِ پیش از اسلام خویش را پاسداری کرده بودند. حکومت های ایرانی پس از اسلام هم نخست از شرق ایران برخواستند و پایه های خلافت بغداد را سست کردند. پارسی گویی همواره به همراه جهان بینی پیش-اسلامی بود. و می دانیم که فردوسی مگر به ضرورت وزن هیچ گاه از واژه های عربی بهره نبرده و شمار واژه های عربی در شاهنامه بسیار کم است. شگفت آن است که در این بیت های الحاقی شاعر به شدت تلاش می کند از واژه های عربی بهره بگیرد. شاهنامه که پیشتر گفته خداوند جان و خرد اکنون در بیت های الحاقی می گوید خداوند "امر و نحی و تنزیل و وحی" که کاملا سازگار با آموزه های دین اسلام و نا سازگار با فرزانش ایران باستان است.

6- نکته دیگر جنبش های ایرانی در آن دوران بود که شماری بر پایه تشیع و آیین سیاسی خوارج بود و شماری بر پایه دین های ایران باستان. بسیاری از جنبش های آزادی خواهی در آن دوران رنگ و بوی زردشتی داشت و مردم ایران دوست دار این قهرمان های ملی خود بودند. چگونه ممکن است در شاهنامه گفته شود که هرکس شیعه نیست گمراه است و ناشیعه ها به باد ناسزا گرفته شوند، این سخن با روان دوران هماهنگ نیست و از فردوسی که خود پهلوان عرصه سخن و پیشروی آزادی خواهی با ابزار فرهنگی (نه سیاسی) بود بدور است.

7- و اما نکته دیگر این است که (مگر در موارد انگشت شمار) شاهنامه نوشته خود فردوسی نیست. فردوسی شاهنامه ابو منصوری که به دست موبدهای زرتشتی و پهلوان ها از پهلوی به پارسی برگردانده شده بود را به شعر درآورد. در شاهنامه جای جای گفته می شود که بن مایه فلان سخن از یک موبد است. چطور ممکن است کتابی که نوشته موبدان است در آغاز بگوید هر کس شیعه نیست گمراه است؟ کدام خردی این را می پذیرد؟ خود فردوسی در آغاز کتاب موبدان و پهلوانان گردآورنده شاهنامه را می ستاید:

یکی نامه بود از گه باستان ---- فراوان بدو اندرون داستان
پراگنده در دست هر موبدی ---- ازو بهره‌ای نزد هر بخردی
یکی پهلوان بود دهقان نژاد ---- دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست ---- گذشته سخنها همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخورد ---- بیاورد و این نامه را گرد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان ---- وزان نامداران فرخ مهان
که گیتی به آغاز چون داشتند ---- که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چه گونه سرآمد به بد اختری ----  برایشان همه روز کند آوری

8- داستان نماز نخواندن آخوند شهر بر بدن بیجان فردوسی از آن رو که ستایش "گبرکان" کرده و مدح انبیا نکرده داستان مشهوری است که نشان می دهد بیت های ستایش پس از درگذشت فردوسی به شاهنامه برافزوده شده است. عطار این داستان را به شعر در آورده است:

شنودم من که فردوسی طوسی
که کرد او درحکایت بی فسوسی
به بیست و پنج سال از نو ک خامه
بسر می‌برد نقش شاهنامه
بآخر چون شد آن عمرش بآخر
ابوالقاسم که بد شیخ اکابر
اگرچه بود پیری پر نیاز او
نکرد از راه دین بروی نماز او
چنین گفت او که فردوسی بسی گفت
همه در مدح گبری ناکسی گفت
بمدح گبر کان عمری بسر برد
چو وقت رفتن آمد بی خبر مرد
مرادر کار او برگ ریا نیست
نمازم بر چنین شاعر روا نیست
و .....


9- بودن واژه ها و ترکیب های سست و بی معنی و دور از سبک شعری فردوسی در بیت های افزوده نشان آن است که خداوندگار سخن فردوسی آن ها را نسروده. نمونه را، به کارگیری "صحابان" به جای صحابه، به کارگیری "راست راه"، به کارگیری "حکیم" برای نامیدن خدا، و ... استاد جنیدی همه این سستی ها، لغزش های زبانی و ناهماهنگی های سبکی را در شاهنامه ویرایش خود بر رسیده اند.

پیوست: بیت های افزوده ستایش در شاهنامه:

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی          خداوند امر و خداوند نهی
که خورشید بعد از رسولان مه          نتابید بر کس ز بوبکر به
عمر کرد اسلام را آشکار          بیاراست گیتی چو باغ بهار
پس از هر دوان بود عثمان گزین          خداوند شرم و خداوند دین
چهارم علی بود جفت بتول          که او را به خوبی ستاید رسول
که من شهر علمم علیم در ست          درست این سخن قول پیغمبرست
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست          تو گویی دو گوشم پرآواز اوست
علی را چنین گفت و دیگر همین          کزیشان قوی شد به هر گونه دین
نبی آفتاب و صحابان چو ماه          به هم بسته یکدگر راست راه
منم بنده اهل بیت نبی          ستاینده خاک پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد          برانگیخته موج ازو تندباد
چو هفتاد کشتی برو ساخته          همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس          بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی          همان اهل بیت نبی و ولی
خردمند کز دور دریا بدید          کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن          کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی          شوم غرقه دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر          خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوی می و انگبین          همان چشمه شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای          به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست          چنین است و این دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم          چنان دان که خاک پی حیدرم
دلت گر به راه خطا مایلست          ترا دشمن اندر جهان خود دلست
نباشد جز از بی‌پدر دشمنش          که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست          ازو زارتر در جهان زار کیست
نگر تا نداری به بازی جهان          نه برگردی از نیک پی همرهان
همه نیکی ات باید آغاز کرد          چو با نیکنامان بوی همنورد
از این در سخن چند رانم همی          همانا کرانش ندانم همی

No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.