Wednesday 21 December 2011

شش پاسخ به علی شریعتی که به فردوسی توهین کرد


سیاوش پیشدادی


شش پاسخ به علی شریعتی که درباره فردوسی گفت (آری این چنین بود برادر):
اما نه چون شاهنامه كه در 60 هزار بيتش ، يك بار، تنها يك بار ، از نژاد ما و از برادري از ما ( كاوه ) سخن گفت . از آهنگري كه معلوم بود از تبار ماست ، و آزادي و انقلاب و نجات مردم و ملت را تعهد كرد ، اما هنوز برنخاسته ، اين تنها قهرمان تبار ما كه به شاهنامه راه يافت ، گم مي شود . كجا ؟، چرا ؟ چون تبار و نژاد فريدون درخشيدن گرفته است ، اين است كه در تمام شاهنامه بيش از چند بيت ، از او سخن نرفته است . "

این گونه سخن های شریعتی و امثال او چنان در جامعه ما اثر کرده است که گروهی با برچسب "نژاد پرستی" حس شاهنامه دوستی و میهن دوستی را زشت جلوه می دهند و به یکپارچگی ملی ایرانی آسیب می رسانند. در این جا پاسخ هایم را به این ادعا می نویسم.


1-     نخست اینکه شاهنامه ویرایش نشده حدود 50 هزار بیت دارد. ویرایش گران شاهنامه از 5 درسد به بیشتر آن را هم که الحاقی شناخته اند. پس شاهنامه بدون تردید کمتر از 50 هزار بیت دارد نه 60 هزار بیت.

2-     در پاسخ به این که " تبار ما در شاهنامه گم مي شود". در شاهنامه پسر کاوه با نام قارن چند سال بعد سپه سالار لشگر ایران زمین می شود:

سپه را سراسر به قارن سپرد ---- کمین‌گاه بگزید سالار گرد

پسر او کشواد نام دارد. و پسر کشواد گودرز نام دارد. پسر گودرز گیو و پسر گیو بیژن. این خانواده در کنار خانواده رستم نام آورترین خاندان پهلوانی ایران است و کردان، لران و آذربایجانیهای ما همه از نسل گودرز هستند.


 چنين گفت كان فرّ آزادگان  ---  جهانگير گودرز كشوادگان‏

آزادگان  = ایرانیان
شاید برای کسی که شاهنامه نخوانده است، تبار کاوه گم شده باشد ولی اگر یک بار از روی شاهنامه خوانده شود تبار او پیدا می شود.

3-     سوم این که در تاریخ بیش از 8 هزار ساله پیش از اسلام ما، برده داری توسط ایرانی ها در هیچ مدرک تاریخی گزارش نشده. این سخن ها در بافت کشورهای غربی جواب گو است که با برده داری ثروتمند شدند نه ایران.

4-     و اما کاوه نماد یک قوم است که در پایان پادشاهی ضحاک (آشوریان) در ایران به علت آنکه زودتر از سایر تبار های ایرانی موفق به استخراج فلز شد (و در نتیجه جنگ افزار های کارآمد تری ساخت) توانست به عنوان تبار پیشرو در ایران آشوریان را براندازی کند و حکومتی ایرانی را جانشین سازد. کاوه نماد برده و آدم فقیر و مستضعف نیست بلکه نماد پیشروترین و مجهزترین تبار ایرانی است (منبع).


5-     و اما شاهنامه داستان انسان های معمولی بسیار دارد از جمله بخش بهرام گور که در کوی و برزن به صورت ناشناس به دیدار مردم می رفت و گره از کارشان باز می کرد. از جمله "لمبکِ آبکش" (آب فروشی دوره گرد) که شاه ایران به خانه اش می رود. در شاهنامه چندین برگ به این داستان اختصاص داده شده است.

6-     فردوسی در دورانی که ایران در ضعیف ترین حالت خودش بود هر آنچه از تاریخِ ایران که از گزند کتاب سوزی و بلاهای دیگر در قالب شاهنامه ابومنصوری به جا مانده بود را به شعر در آورد و از نابودی رهاند. و اصولا انتخاب چندانی در موضوعات خود نداشته است. او تنها شاعر شاهنامه است و در مواردی انگشت شمار نیز سخنانی از خود می زند که برای خواننده کاملا روشن است که از فردوسی است. پس فردوسی قلم به دست نمی گرفته تا تخیلات خود را بسراید بلکه شاهنامه ابومنصوری را به شعر در می آورده است (نوشتار استاد جنیدی)



Sunday 4 December 2011

پاسخی از عطاملک جوینی به فرج‌الله سلحشور


برگه فیسبوک سرای دانای توس





خانم رخشان بنی اعتماد به آقای سلحشور دیوچهره و دروغ پرست پاسخی درخور دادند. این را هم من به آن پاسخ می افزایم که بدگوهران بدانند باید احترام زن ایرانی را نگه داشت و از ادبیات خانوادگی خود در سطح جامعه استفاده نکرد.


آزاده دلان گوش به مالــــش دادند --- وزحسرت و غم سینه به نالش دادند
پشت هنر آن روز شکستست درست --- کین بی هنران پشت به بالش دادند

عطاملک جوینی

کشته شدن سیاوش در شاهنامه




برگه فیسبوک سرای دانای توس






بخشی پرآبِ چشم از شاهنامه

کشته شدن سیاوش به دست "گروی زره" تورانی

دو بیت نخست از زبان خود سیاوش است و دگر بیت ها گزارش رخداد


كنون پيش گرسيوز اندر دوان --- پياده چنين خوار و تيره روان‏
نبينم همى يار با خود كسى --- كه بخروشدى زار بر من بسى‏
چو از شهر، و ز لشكر اندر گذشت --- كشانش ببردند بر سوى دشت‏
ز گرسيوز آن خنجر آبگون --- گروى زره بستد از بهر خون‏
بيفگند پيل ژيان را بخاك --- نه شرم آمدش زان سپهبد نه باك‏
يكى تشت بنهاد زرّين برش --- جدا كرد زان سرو سيمين سرش‏
يكى باد با تيره گردى سياه --- بر آمد بپوشيد خورشيد و ماه‏
همى يكدگر را نديدند روى --- گرفتند نفرين همه بر گروى‏
       

این داستان هزاره هاست که اشک بر چشم ایرانیان آورده و دادخواهی و بیدادستیزی ایرانیان را برانگیخته است چه سیاوش را با دروغ و پیمان شکنی کشتند. او تنها و مظلوم بود. در زمان های نزدیک تر این رخداد ریخت های دگرگونه به خود گرفته است و زندگی خود را در پوسته ای نو پی می گیرد.

Saturday 3 December 2011

آیا توهین به عرب ها کار درستی است؟



برگه فیسبوک سرای دانای توس





نمونه جنبش فرهنگی کارساز و درست: گروهی از زنان ایرانی  روز زن در سال 2010 مقابل سفارت خانه ایران در کانادا با پیام دوستی و شادی و آزرم و آزادی، رقص زیبای ایرانی و محلی را به نمایش گذاشتند.



نمونه جنبش فرهنگی بد: ناسزاهای زننده و شرم آور به عرب ها برای نشان دادن این که "نژاد ما از عرب ها بهتر است".

پیام فرهنگی و خواسته فرهنگی باید به گونه فرهنگی و به آیین گفته شود وگرنه پیامی ضدفرهنگی می شود. مثلا اگر همین شیرزنان ایرانی بجای این کنش فرهنگی به آیین و پرآزرم، در حال توهین به نژادهای دیگر بودند بینندگان نه تنها آن ها را نمی ستودند و پیامشان را خوار می شمردند بلکه شاید به دست پلیس کانادا دستگیر هم می شدند. پس بجای نشان دادن "برتری مان" بر "دیگر نژادها" (که کاری پوچ و ناسخته است) بهتر است، به دنبال زدودن مشکلاتی باشیم که این فرهنگ را فلج کرده اند.




نوشتار های مرتبط:


چرا ما ایرانی ها به عرب ها توهین می کنیم؟


Thursday 1 December 2011

سخنی از شاهنامه با جنگ طلبان


برگه فیسبوک سرای دانای توس






من مطمئن ام زمانی که فردوسی داشته این سخنان خسرو پرویز را پس از چندسد سال به شعر در می آورده بسیار دردمند بوده و اشک می ریخته. به هر روی او از آنچه تازیان با این کشور کردند آگاهی داشته است. 

كه ايران چو باغيست خرم بهار --- شكفته هميشه گل كامگار
 نگر تا تو ديوار او نفگنى --- دل و پشت ايرانيان نشكنى‏
 كزان پس بود غارت و تاختن ---  خروش سواران و كين آختن‏
 زن و كودك و بوم ايرانيان --- بانديشه بد منه در ميان‏ 

 شرم باد بر همه کسانی به جنگ می اندیشند و به آن دامن می زنند.

Sunday 27 November 2011

عشق بازی ماه و خورشید در صحنه طلوع: شاهکار فردوسی



برگه فیسبوک سرای دانای توس






فردوسی  در چند جا با بیت های جادویی ماه و خورشید را به عاشق هایی تشبیه می کند:

چو از کوه بفروخت گیتی فروز --- دو زلف شب تیره بگرفت روز
ازان چادر قیر بیرون کشید --- بدندان لب ماه در خون کشید

  

چو خورشید بنمود «رخشان کلاه» --- چو «سیمین سپر» گشت رخسار ماه
بترسید ماه از پی گفتگوی  ---  به خم اندر آمد بپوشید روی


جهت‌های جغرافیایی در ایران باستان



به قلم استاد فریدون جنیدی

 استاد فریدون جنیدی   
مشرق بزبان فارسی «خورآسان» است به معنی «خورآیان» یعنی محلی که خورشید از آنجا بر می آید و از آنجا که ایالت خراسان در ایران چنین نقشی داشته است این نام را به خود گرفته. فخرالدین اسعد گرگانی در ویس و رامین به این معنی اشاره می کند که اسان بزبان پهلوی بمعنی «آیان» است.
در اشعار رودکی سمرقندی نیز در مورد سفر آفتاب از شرق به مغرب چنین مطلبی هست و این دوبیت که بنا بر قول فرهنگ جهانگیری از کتاب «دوران آفتاب» رودکی است موید آنست:
از خراسان زند طاووس وش --- سوی خاور می خرامد شادوکش
یا:
مهر دیدم بامدادان چون بتافت --- از خراسان سوی خاور می شتافت
ومغرب نیز به زبان فارسی «خوروران» بمعنی محلی که خورشید در آن فرو می رود[است].در ادبیات پهلوی همواره همین «خوروران» بجای مغرب به کار رفته که در ادبیات فارسی دری کم کم بصورت «خاوران» و «خاور» در آمده و در بسیای از اشعار دیگر نیز [افزون بر دوبیتی که از رودکی آمد ] به همین معنی مغرب است. اما کم کم جای خود را عوض کرده و بجای مشرق استعمال شده است.
سمت دیگر «نیمروز» است که جنوب باشد و [اینکه] چرا سیستان را به معنی نیمروز گرفته ایم ؛ یکی از افتخارات علمی نجومی آریاییان در آن زمان بوده است. زیرا نیمروز (سیستان) بر روی نصف النهاری قرار گرفته است که جهان شناخته شده ی آن روز یعنی آسیا و اروپا و افریقا را تقریبا نصف می کند یعنی درست هنگامی خورشید در نیمروز است که در تمام ممالک آسیایی روز است و همین نشان می دهد که علم جغرافی در آن زمان بدانجا رسیده بوده است که سراسر دنیای مسکون را سنجیده باشند و مرکز آنرا ایران برگزیده باشند.
بعد ها از روی واژه ی نیمروز واژه ی نصف النهار ترجمه شد و در علم جغرافی مورد استفاده ی جهانیان واقع گردید.اما جهانیان اگر بخواهند که واقعا مبدئی برای مدارات و نصف النهارات خود در جهان داشته باشند همانا نیمروز سیستان و زرنج است نه گرینویچ انگلستان و نه پاریس اما متاسفانه زور بر علم و حقیقت می چربد.
چهارمین جهت در زبان فارسی «اپاختر» است به معنی شمال و آن مکان دیوان است که نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه فروهر نیکان بهمراهی هفتورنگ (دب اکبر که همواره در آن جهت نگهبانی می کند و غروبی ندارد ) ایران را از شر دیوان نجات می دهند - البته دیوان مهلک چیزی جز سرمای کشنده ی شمال سیبری نیست که به آریاییان در طی مرور زمان فهمانده است در آن اهریمن بکشتار انسانها می پردازد.
این بیت فردوسی باختر را به معنی شمال نشان می دهد زیرا در داستان رفتن سام از سیستان به سگسار و مازندران است و چون مازندران یا سگسار قطعا در جهت شمال سیستان یا نیمروز و جنوب است پس باختر در این شعر به همان معنی شمال آمده:
سپهبد سوی باختر کرد روی --- زبان گرم و گوی و دل آزرم جوی
در این بیت نیز که از سوی شمال یعنی توران برای تورانیان کمک می آید و فضای طرف شمال گردآلود می شود باختر به معنی شمال است:
سوی باختر گشت گیتی ز گرد --- سراسر بسان شب لاجورد
البته «اپاختر» نیز در تمام متون پهلوی و اوایل فارسی دری به همین معنی شمال به کار رفته اما کم کم در فارسی دری به سوی غرب گراییده و معنی غرب را بخود گرفته [است].


نقشه فلات ایران
نقشه ایران باستان
  (نوشته های سیاه رنگ به میانجی نویسنده وبلاگ افزوده و برجسته شده است)


بن مایه‌ی نوشتار
زندگی و مهاجرت آریاییان – استاد فریدون جنیدی – چاپ دوم – برگ 171-169
(با اندکی جابجایی و کوته سازی و تصرف نگارشی)

Friday 25 November 2011

آزادی ادیان در دید ایرانیان: مثالی از شاهنامه



برگه فیسبوک سرای دانای توس





دوستی گرامی که گویا رهگذری به برگه ما سرزدند در واکنش به پست پایان شاهنامه من که در پایان از هم میهنان خواسته بودم برای روان فردوسی (به آیین و گزینش خویش) کاری کنند یا شمع برافروزند یا فاتحه بخوانند یا سکوت کنند گفته بودند که شاهنامه شناس واقعی تنها شمع روشن می کند و کارهای دیگر را نخواهد کرد.

من خودم به آیین باستانی شمع می افروزم ولی چرا اگر کسی به فاتحه باور دارد نباید فاتحه بفرستد؟

با بیتی از شاهنامه پاسخ می دهم. خسرو پرویز به قیصر روم که بر آیین ترسایی است می گوید:

بدانستم و آفرين خواندم --- بران دين ترا پاك دين خواندم

این است پیام شاهنامه. هر کس باید بر دین خود پاک دین باشد. هال آن دین هرچه می خواهد باشد.

دین های سامی برای ایرانیان باستان به شدت شگفت آور بوده چرا که آنها از خدایشان می ترسیدند. در دین ایرانی خدا نمی توانست قاهر، ترسناک یا مکار باشد و هیچ گونه صفت منفی برای اهورامزدا شناخته نمی شد. اهورا مزدا تنها به آفریدگان عشق می ورزید. ترس از خدا در ایران گناه بود. از همین رو به دین مسیحی با شگفتی در ایران دین ترسایی می گفتند. ولی با این همه تفاوت می بینیم که در دید شاه (و سیاست مدران ایران) دشمن دیرینه ایران که بر دین ترسایی است پاک دین شناخته می شود. جالب است این سخن در زمان انحطاط فرهنگی ایران گفته می شود و از زبان ساسانیان که خود پایه گزاران انحطاط فرهنگی در ایران بودند. ولی به هر هال فرهنگی دیرینه مدارای دینی تا پایه ای در ایران ریشه دوانده بود که آنها هم از آن بی بهره نبودند.

به دیگر سخن می دانیم که خسرو پرویزو ساسانیان لغزش بسیار داشته است ولی این سخن او سخنی است که از جان ایران زمین بر می خیزد. ایرانیان همواره به آزادی دین باور داشتند (مگر در زمان های کوتاهی چون زمان گشتاسب و اسفندیار و در زمان پایان ساسانی). نشان آن این که خارج از مرزهای ایران هیچ شهر ذرتشتی در جهان دیده نشد. یعنی دین ذرتشتی به هیچ سرزمینی تحمیل نشد.

Thursday 24 November 2011

چرا توهین به عرب ها؟ تاریخ دانی ایرانی!




در نوشتار قبلی پیشنهاد کردم بد نیست پیشرفت هایی که در راستای زدودن نژادپرستی در دنیا می شود در ایران هم صورت بگیرد و ما بجای توهین به نژاد عرب ها تلاش کنیم بر روی نقاط ضعف خودمان (که کم هم نیست) کار کنیم. "روشن فکران با غیرت و تاریخ دان ایرانی" بر من تاختند که برو تاریخ بخوان. ما هرچه می کشیم از عرب هاست. 1400 ساله مارا نابود کرده اند.


نکته ای از تاریخ نزدیک ایران جالب است. آمریکا و انگلیس و شعبان بی مخِ "ایرانی" چند دهه پیش دموکراسی نوپای مصدق را پایین کشیدند و آن را با دیکتاتوری عوض کردند و آن دیکتاتوری سیاه، راه را برای دیکتاتوری جدید باز کرد. ایرانی این را عامل بدبختی کنونی ما را نمی بیند، این که عرب ها 1400 سال پیش به ایران حمله کردند را عامل بدبختی ما می داند. به این میگن تاریخ شناسی ایرانی.

 اگر دموکراسی مصدق فرصت می یافت استوار شود ما اکنون به دموکراسی خوبی رسیده بودیم. تازه هرکه میاد میگه عامل بدبختی ما بیشتر خودمانیم (با حفظ روحیه شعبان بی مخی و عوام زدگی) نه عرب ها متهم میشه به تاریخ ندانی! باز مجبورم مثال ژاپن را بزنم که چند دهه پیش با خاک یکسان شد اما با تلاش به این جا رسید. اگر ما 1400 سال تلاشی برای پیشرفت کاری نکردیم مشکل خودمان است.

نوشتار های مرتبط:


چرا ما ایرانی ها به عرب ها توهین می کنیم؟



Wednesday 23 November 2011

چرا ما ایرانی ها به عرب ها توهین می کنیم؟






پنجاه برگه ایرانی در فیسبوک و چندین وب سایت هست با این پیام که "ما عرب نیستیم" که کار اصلی شان توهین به عرب هاست (بگذریم از این که برای یک هفته رفتن به دبی ایرانی حاضر است به همه چیز پشت کند، حاضر است پول جهاز بچه شو برداره بره حج، حاضر سرمایه های کشور رو خارج کنند تو بازار های دبی خرج کنند و گروهی از ایرانیان حاضرن دخترهای کم سن و سال ایرانی را به عنوان فاحشه برای اعراب بفرستند. از همه این ها می گذریم). آیا توهین به دیگران نشانه بزرگی یک ملت است؟ شاید من نمی فهمم ولی من شنیده ام توهین نکردن نشان بزرگی است.

 تمام این برگه ها باید به خاطر توهین به گروهی از مردمان زمین پس از عذرخواهی تعطیل شوند و به کار مفیدتری بپردازند. ننگ است برای یک کشور. اگر ما الان وضعت مناسبی نداریم قطعا به خاطر این نیست که 1400 سال پیش عرب ها به ما حمله کردند. من فکر می کنم به خاطر این است که از کار کردن فرار می کنیم. به این خاطر است که دروغ می گوییم. به این خاطر است که به قوانین احترام نمی گذاریم. کتاب نمی خوانیم. در قرن بیست و یکم رمالی و فال گیری در ایران رواج دارد. در قرن 21 هنوز یاد نگرفتیم که به نژادها نباید توهین کرد. این ها دلیل نابودی ایران است. ژاپن چند دهه پیش با خاک یکسان شد ولی با تلاش به چنین وضعی رسیده. ما گمان می کنیم چون عرب ها 1400 سال پیش به ما حمله کردند ما به وضع افتادیم. گاهی وقت ها باید نشست و اندیشید.



پست مرتبط:


دوبیت عرب سوسمارخور از شاهنامه نیست


Sunday 20 November 2011

شعری از سیاوش کسرایی برای جهان پهلوان تختی







جهان پهلوانا صفاي تو باد
دل مهرورزان سراي تو باد
بماناد نيرو به جان و تنت
رسا باد صافي سخن گفتنت
مرنجاد آن روي آزرمگين
مماناد آن خوي پاكي غمين
به تو آفرين كسان پايدار
دعاي عزيزان تو را يادگار
روانت پرستنده راستي
زبانت گريزنده از كاستي
دلت پر اميد و تنت بي شكست
بماناد اي مرد پولاددست
كه از پشت بسيار سال دراز
كه اين در به اميد بوده است باز
هلا رستم از راه باز آمدي
شكوفا جوان سرفراز آمدي
طلوع تو را خلق آيين گرفت
ز مهر تو اين شهر آذين گرفت
كه خورشيد در شب درخشيده اي
دل گرم بر سنگ بخشيده اي
نبودي تو و هيچ اميدي نبود
شبان سيه را سپيدي نبود
نه سوسوي اختر نه چشم چراغ
نه از چشمه آفتابي سراغ
فرو برده سر در گريبان همه
به گل سايه شمع پيچان همه
به ياد تو بس عشق مي باختند
همه قصه درد مي ساختند
كه رستم به افسون ز شهنامه رفت
نماند آتشي دود بر خامه رفت
جهان تيره شد رنگ پروا گرفت
به دل تخمه نيستي پا گرفت
به رخسار گل خون چو شبنم نشست
چه گلها كه بر شاخه تر شكست
بدي آمد و نيكي از ياد برد
درخت گل سرخ را باد برد
هياهوي مردانه كاهش گرفت
سراپرده عشق آتش گرفت
گر آوا در اين شهر آرام بود
سرود شهيدان ناكام بود
سمند بسي گرد از راه ماند
بسي بيژن مهر در چاه ماند
بسي خون به تشت طلا رنگ خورد
بسي شيشه عمر بر سنگ خورد
سياووش ها كشت افراسياب
و ليكن تكاني نخورد آب از آب
دريغا ز رستم كه در جوش نيست
مگر ياد خون سياووش نيست ؟
از اين گونه گفتار بسيار بود
نبودي تو و گفتنه در كار بود
كنون اي گل اميد بازآمده
به باغ تهي سروناز آمده
به يلدا شب خلق بيدار باش
به راه بزرگت هشيوار باش
كه درتنگنا كوچه نام و ننگ
كه خلق آوريده است در آن درنگ
تو آن شبرو ره گشاينده اي
يكي پيك پر شور آينده اي
بر اين دشت تف كرده از آرزو
تويي چشمه چشم پر جست و جو
تو تنها گل رنج پرورده اي
كه بالا گرفته برآورده اي
به شكرانه اين باغ خوشبوي كن
تو از باغي اي گل بدان روي كن
كلاف نواهاي از هم جدا
پي آفرين تو شد يك صدا
تو اين رشته مهر پيوند كن
پريشيده دل ها به يك بند كن
كه در هفت خوان ديو بسيار هست
شگفتي دد آدمي سار هست
به پيكار ديوان نياز آيدت
چنان رشته اي چاره ساز آيدت
عزيزا ! نه من مرد رزم آورم
يكي شاعر دوستي پرورم
ز تو دل فروغ جواني گرفت
سرودم ره پهلواني گرفت
ببخشا سخن گر درازا كشيد
كه مهرت عنان از كفم واكشيد
درودم تو را باد و بدرود هم
يكي مانده بشنو تو از بيش و كم
كه مردي نه درتندي تيشه است
كه در پاكي جان و انديشه است

Friday 18 November 2011

ترکان در شاهنامه



برگه فیسبوک سرای دانای توس

سیاوش پیشدادی





لطفا به منابع رجوع کنید. آنچه در منابع است دیگر تکرار نشده است. 

بر اساس شاهنامه آذر بایجانی ها، کردان و لرها همه همنژاد هستند که بخشی از پهلو (استان) خوروران ایران باستان را تشکیل می دهند. همه از نژاد گودرز کشوادگان از بزرگترین پهلوانان ایران هستند. در شاهنامه در باره گودرز داریم:


 چنين گفت كان فرّ آزادگان  ---  جهانگير گودرز كشوادگان‏


آزادگان= ایرانیان.  یعنی گودرز فر ایران است.

بر اساس شاهنامه و همه شواد تاریخی ما (نمونه را به نوشته های استاد کسروی و جنیدی و این مقاله و این مقاله رجوع کنید) دودمان پارس (هخامنشیان) مهاجرینی از آذربایجان بودند.

آذربایجانیان پس از تازش مغول و به زور شمشیر کم کم به زبان ترکی روی آوردند

حال برویم سراغ نژاد ترک. ترکان واقعی (مغولان و تاتاریان) چنان نسل کشی در ایران راه انداختند که نمونه اش را تنها می توان در تاریخ آشور دید. همه شهرهای آباد ما و کتابخانه های مارا نابود کردند، فلسفه مارا نابود کردند دانشمندان مارا کشتند.  تازش عرب در برابر تازش ترکان به ایران چون جویباری در مقابل کارون بود.

خاقانی شروانی (شیروان شهری در اصل ایرانی است که اکنون بخشی از جمهوری آذربایجان است) در باره ترکان (غزان) فرهنگ سوز می گوید:

جوقي لئيم، يک دو سه، کژ سِير و کوژ سار --- چون پنج پاي آبي و چون چارپاي خاک

( پنج پاي آبي = خرچنگ، چارپاي خاک = خر).

از این شعر و شواهد تاریخی ما بر می آید که غزان مردمانی تکامل نیافته و گوژپشت بودند که به هیچ گونه منش انسانی باور نداشتند.

هال گروهی از ترک زبانان ما می گویند که ایرانی نیستند و از نسب ترکان اند. جالب است نه؟ جالبتر آن که می گویند خاقانی ترکنژاد بوده نه ایرانی!!!

شاهنامه به همه تبار های ما جایگاه راستینشان را می دهد.


نوشتار مرتبط:



Friday 28 October 2011

دین و شاهنامه


نوشته شده به قلم:
برگه فیسبوک سرای دانای توس







این عکس سخن شگفت انگیز پرفسور اولریش مارزولوف استاد مردم شناسی دانشگاه های آلمان و عضو دایرت المعارف قصه را نشان می دهد و این مقاله در فصلنامه مطالعات ملی شماره 5 پاییز 1379 چاپ شده است.

آقای منصور رستگار فصایی در کتاب  فردوسی و هویت شناسی ایرانی (در مقاله شگفت انگیزعلی و فرزندانش در شاهنامه و حماسه ملی) به گفته خودشان از "وجوه متنوع تاثیر اهل بیت در ذهن فردوسی پرده ور می دارند". یکی از پرده هایی که ور می دارند این است: "از اعتقادات مردم است که رستم و کی خسرو نمرده اند و در خدمت حضرت صاحب الزمانند و وقت ظهور در رکاب آن حضرت شمشیر خواهند زد" (برگ 214).

داشتم به این می اندیشیدم چه خوب می شد این بزرگان همه چیز را با همه چیز در نمی آمیختند و حرمت اعتقادات مردم را نگه می داشتند تا مقالاتشان این قدر خنده دار نمی شد. من آهنگ بی احترامی به این دو بزرگوار ندارم ولی تا کی این بازی ها باید ادامه یابد؟ هم اهل بیت و هم شاهنامه به موجب آن که در کره زمین هوادار دارند مورد احترام ما اند اما این کارهای سبک برای چی؟

فردوسی ورای دعواهای فرقه ای بود. پیام رسان ارزش های انسانی والا. مولوی نیز در تک تک بیت هاش مستقیم و غیر مستقیم این پیام را رسانده که دعوای مذهب ها احمقانه است، انسانیت اصل است:

چون که بی رنگی اسیر رنگ شد ---- موسی با موسی در جنگ شد
رنگ را چون از میان برداشتی ---- موسی و فرعون دارند آشتی

هال "مولوی شناسان" ما هی مقاله می نویسند مولوی شیعه بود یا سنی. همچین سخن هایی واقعا ننگین است.

نکته واپسین: در ضمن این جا می توانیم ببینیم که بیت های الحاقی مدح دینی شاهنامه هم با همین اندیشه های کودکانه ساخته و الحاق شده اند (کسانی که این نوشتار را در باره بیت های الحاقی مدح نخوانده اند توصیه می کنم بخوانند:

http://rostamesokhan.blogspot.com/2011/09/blog-post_30.html

پایان شاهنامه


نوشته شده به قلم:
برگه فیسبوک سرای دانای توس



امروز می خواهم در باره پایان شاهنامه با شما بگویم. این بخش از شاهنامه برای من بسیار مینویی (معنوی) است. پیش از خواندن رج ها (بیت ها) این چند واژه را بنگرید.

روزِ اِرد= روز 25 ماه.
سپندارمذ= ماه اسفند
پنج ضرب در 80 می شود 400. یعنی سال 400 هجری.
پیوستم= سرودم (سخن پیوسته= پیوند= چامه= چکامه= شعر)
نامه یزدگرد= داستان یزدگرد

فردوسی بزرگ شاهنامه را این گونه به پایان می برد:
سر آمد كنون نامه يزدگرد --- بماه سپندارمذ روز اِرد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار --- که پیوستم این نامه نامدار
چو اين نامور نامه آمد ببُن --- ز من روى كشور شود پر سخُن
هر آن كس كه دارد هُش و راى و دين --- پس از مرگ بر من كند آفرين

من گمان می کنم بد نیست پس از خواندن این رج ها، هر کس بر اساس باور خود کاری کند. یا یک دقیقه سکوت کنید به آزرمِ (احترامِ) فردوسی، یا به آیین چند هزار ساله ایران شمعی برای او بر افروزید، یا اگر باورتان است فاتحه ای برای او بخوانید، یا هر کس برای روان فردوسی کاری کند.

پیامبر توصیف



سیاوش پیشدادی





ملک الشعرا بهار:

در شعر سه تن پيمبرانند
هر چند كه لانبي بعدي
اوصاف و قصيده و غزل را
فردوسي و انوري و سعدي


در شعر بالا می بینیم که ملک الشعرا فردوسی را پیامبر وصف در بین شاعران پارسی خواند. چند مثال از وصف های فردوسی:

1- زال به رستم (وصف افراسیاب):

بدو گفت زال اى پسر گوش دار ---- يك امروز با خويشتن هوش دار
كه آن تور در جنگ، نر اژدهاست ---- در آهنگ و در كينه، ابر بلاست
درفشش سياهست و خفتان سياه ---- ز آهنش ساعد ز آهن كلاه
همه روى آهن گرفته بزر ---- نشانى سيه بسته بر خود بر
ازو خويشتن را نگهدار سخت ---- كه مردى دليرست و پيروز بخت

****
بپيش سپاه آمد افراسياب ---- چو كشتى كه موجش برآرد ز آب

در این جا فردوسی افراسیاب دشمن بزرگ ایران را با بلندنظری توصیف می کند و والا بودن منش خود را نشان می دهد. یعنی بجای خارداشت او به توانایی های او اشاره می کند، این همه هنر را، این همه واژه آرایی را، این توصیف های بی نظیر را برای او به کار می برد.

2- در وصف برآمدن خورشید:

چو از کوه بفروخت گیتی فروز --- دو زلف شب تیره بگرفت روز
ازان چادر قیر بیرون کشید --- بدندان لب ماه در خون کشید


سخن در اوج آسمان است. روان آدم را به پرواز در می آورد.

در شاهنامه اثری از توهین به کسی نیست


برگه فیسبوک سرای دانای توس





یکی از دوستان خطاب به همه شاهنامه دوستان این پیام را گزارده اند:


"وای بر شما ایکه بزرگتان فردوسی ضد بشر می باشد. کسیکه با توهین به ملتهایی چون عرب و ترک پایه گذار تجزیه ایران می باشد. و در نهایت لطفا از نسخه اصل شاهنامه که کپی آن در موزه(...) روسیه نگهداری می شود استفاده کنید نه از نسخه با آبروتر.


zanan ra setaii sagan ra seta
ke yek sag beh az sad zane parsay"

پاسخ های من:

1- در مورد بیت بی احترامی به زن من در همه نسخه های معتبر شاهنامه از جمله همان چاپ مسکو که شما می گویید گشتم و این دو بیت نبود. حالا اگر موزه .... دگری می شناسید معرفی کنید بریم آن را هم بگردیم. همین جمله شما کافی است که میزان ناآگاهی شما در مورد شاهنامه را نشان دهد. بنیاد سخن بر روی نا آکاهی و دروغ است. نوشتار زن در شاهنامه من را بخوانید. و یا نوشتار زن در شاهنامه استاد اسلامی ندوشن را بخوانید.

2- دوم آن که اگر شاهنامه کتاب تجزیه طلبی بود که تجزیه طلبان همه دشمن خونی آن نبودند. تنها تاریخ ما که همه اقوام ایرانی را در چهارچوب ایران قرار می دهد و ریشه همه را روشن می کند شاهنامه است که داروی تجزیه طلبی است. وگرنه تاریخ های انگلیسی که همه قسمت مهم تاریخ ما (پیش از کوروش) که ریشه همه قوم ها را می نمایاند را قیچی کرده اند و هویت اقوام ما گم شده است (بعد ها بیشتر از این در می نویسم). پان ترکان چاره ای جز ندیده گرفتن شاهنامه ندارند چرا که اگر شاهنامه را بپذیرند، باید بپذیرند ایرانی اند (استان خوروران ایران باستان = ماد) ولی آن ها می خواهند ادعا کنند ایرانی نیستند و از نسل تاتار و مغول هستند و شاهنامه چیز دیگری را می گویید.

3- شاهنامه از کلمه عرب استفاده نکرده بلکه از کلمه تازی استفاده کرده تا حساب نژاد عرب را از عرب های تازنده به ایران جدا کند. پس آن جا که فردوسی در پایان شاهنامه از تازی می گوید منظور از آن عرب هایی است که به ایران حمله کردند و کشتند و تجاوز کردند و کتاب سوزاندند. بیت سوسمار خور هیچ نسخه معتبر شاهنامه موجود نیست از جمله در نسخه مسکو مورد علاقه شما. فردوسی تفسیر می کند نه توهین. فردوسی با درد گریه می کند بر شکست ایدئولوژیک ایران و همه ستمی که بر ایرانیان رفت. فردوسی مفسر تاریخ ایران است (از استاد سید جواد طباطبایی).

4- کلمه "ترک" تا پیش از ساسانیان در شاهنامه نداریم نسخه نویسان به جای تور به اشتباه نوشته اند ترک (تور ها فرزندان فریدون اند همان جور که ایرانیان پس ترک نیستند) یا اینکه اصلا بیت هایی که کلمه ترک دارند الحاقی اند (به شاهنامه ویرایش استاد جنیدی مراجعه کنید). در زمان های پایانی ساسانیان ترک ها به آسیای مرکزی آمدند و از لحظه ای که آمدند چون کاری جز غارت نداشتند بی وقفه به هم میهنان ما تاختند. حال اینکه گروهی گمان می کنند آذری های ما ترک هستند (یعنی از نسل تاتار) شدیدا در اشتباه اند چرا که بر اساس تمام اسناد تاریخی و شاهنامه آن ها مادند. توهینی بزرگ به ترکزبانان ماست این سخن. شاید بپرسید چرا زبان آذربایجانی های ما ترکی شده است این هم پاسخ از استاد جنیدی. و پاسخ دیگر از احمد کسروی. درباره ترکان در شاهنامه مقاله دیگر این رستم سخن را هم بخوانید.

و اما در پایان شاهنامه فردوسی در طعنه به سلطان محمودِ تاتارنژاد (که انگشت گرد جهان کرده بود شیعه میجست بکشد تا خلیفه عرب را خوش آید) از حکومت کردن ترکان بر ایران می نالد هر انسان با شرف دیگری بود هم همین کار را می کرد. چند حکومت ایرانی هم (مثل سامانیان) که پس از 200 سال توانستن در برابر خلافت بغداد قد علم کنند به دست غلامان ترک (مثل غزنویان) خلیفه پرست نابود شدند. همه ایرانیان در آن زمان خون می گریستند. من در آینده در نوشتاری مفصل این ها را توضیح می دهم ولی دوستداران این برگه می دانند که ما پله پله پیش می رویم.

در آخر یک سوال: آیا شما شاهنامه از نزدیک دیده اید؟ با ژست ایران دوستی و انسان دوستی آمده اید به جنگ فردوسی؟ خیال کردید دو کلمه قلمبه سلمبه بگویید کسی نیست پاسخ شما را بدهد؟ چر نمی روید در برگه هایی که مثل خودتان نمی دانند شاهنامه چیست بساط پهن کنید؟ آنجا برای شما کف و سوت می زنند وگر نه با اهل راز که نمی توان شعبده کرد. می توان؟

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد --- بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه --- زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد

از حافظ آزاده


نوشتار مرتبط: زن در شاهنامه

http://rostamesokhan.blogspot.com/2011/09/blog-post_07.html

Thursday 27 October 2011

سخن رستم درباره کیکاووس، پادشاه نادانِ زمان خویش








سخن رستم درباره کیکاووس، پادشاه نادانِ زمان خویش

تهمتن چنین پاسخ آورد باز --- که هستم ز کاووس ِ کی، بی‌نیاز
مرا تخت زین باشد و تاج ترگ --- قبا جوشن و دل نهاده به مرگ
چرا دارم از خشم کاووس باک --- چه کاووس پیشم چه یک مشت خاک

از شاهنامه

Sunday 23 October 2011

داستان سروده شدن شاهنامه




از استاد جنیدی

این سخن که برخی بر آن باورند که شاهنامه را خود فردوسی سروده است و اندیشه ی خود فردوسی است باور درستی نیست، زیرا که خود فردوسی در پیشگفتار شاهنامه می فرماید :

یکی پهلوان بود دهقان نژاد --- دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست --- گذشته سخن ها همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخورد --- بیاورد و این نامه را گرد کرد
بپرسیدشان از نژاد کیان --- و زان نامداران فرّخ گوان
که گیتی به آغاز چون داشتند --- که ایدون بما خوار بگذاشتند
چه گونه سرآمد به بد اختری --- بر ایشان همه روز گند آوری

این سخن فردوسی در مقدمه ی شاهنامه ی ابومنصوری نیز هم آمده است با اندک دگرگونی و گشایش بیشتر، یعنی در مقدمه ی شاهنامه ی ابومنصوری که امروز در دست هست می بینیم که «ابومنصور معمری» وزیر «ابومنصور محمد بن عبدالرزاق توسی» گفته است که محمد بن عبدالرزاق توسی پور بابک خراسانی فرمان داد که از شهرهای گوناگون خراسان و سیستان چهار موبد در توس فراهم آمدند که اینان نامه ی باستان را در اختیار داشتند «موبد ماهوی خورشید» از نیشابور، دهقان و پهلوانی خراسانی از هرات به نام «ماخ»، «موبد شادان پور بُرزین» از توس و «موبد یزدان داد» از سیستان، این چهار مرد بزرگ در دستگاه فرهنگی ابومنصور در توس به ترجمه ی شاهنامه از نامه های باستانی پرداختند.

... چون این داستان نوشته شد، ابومنصور معمری وزیر دانشمند ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، آن را به فارسی دری ویراست و آراست و شاهنامه در دست مردم قرار گرفت (و سپس فردوسی آن شاهنامه نثر را به شعر در آورد).

سخنی از فردوسی و شاهنامه پژوهی: هر ایرانی باید بداند که این بیت از فردوسی نیست و زاییده ذهن آدمی ناشناس است و در هیچ یک از شاهنامه های موجود این بیت وجود ندارد:

که رستم یلی بود در سیستان --- منش کردم رستم داستان

رستم و اوستا



به کوشش:
برگه فیسبوک فردوسی و شاهنامه پژوهی





اسفندیار با شمشیر رفت تا بخش جنوبی کشور (نیمروزان، سیستان) را ذرتشتی کند و به زیر یوغ دیکتاتوری جدید گشستاسپیان در آورد. رستم (نماد نیروی نظامی نیمروزان) پای به بند دین سیاسی شده اسفندیار نداد و با او جنگید و او را که قهرمان متون دینی و اوستا است شکست داد. از آن پس موبدان نام رستم را از اوستا زدودند و تلاش کردند یاد او را از ذهن ایرانیان پاک کنند.

غافل از این که پنج ابرمرد ایرانی (چهار نویسنده شاهنامه و فردوسی که شاهنامه را به شعر درآورد و آن را مطرح و جاودانه کرد) به سرپرستی ابومنصور، تمام تاریخ باستانی مربوط به رستم را در شاهنامه گرد آوردند و از نابودی رهاندند. مغان گمراه به گورستان تاریخ پیوستند اما رستم هنوز هم که هنوز است در ذهن ایرانیان، جهان پهلوانِ همه دوره های ماست.


جهان‌آفرین تا جهان آفرید --- سواری چو رستم نیامد پدید


1- ما موبدان خوب هم داشتیم که پیرو واقعی زرتشت بودند. اما بسیاری از موبدان بی مایه و پست و گمراه بودند که دینی خرافی ساخته بودند و وارد سیاست شده بودند.


2- آشنایی با چهار نویسنده شاهنامه که روانشان شاد باد (از استاد جنیدی):
موبد ماهوی خورشید از نیشابور، دهقان و پهلوانی خراسانی از هرات به نام ماخ، موبد شادان پور بُرزین از توس و موبد یزدان داد از سیستان، این چهار مرد بزرگ در دستگاه فرهنگی ابومنصور در توس به ترجمه ی شاهنامه از نامه های باستانی پرداختند.
داستام کامل سروده شدن شاهنامه از استاد جنیدی: http://rostamesokhan.blogspot.com/2011/10/blog-post_23.html


3- ویدیوی رستم نامه شامل بیت های حماسی شاهنامه در مورد رستم:
http://www.youtube.com/watch?v=dXBfGZJ35eg