Sunday, 27 November 2011

عشق بازی ماه و خورشید در صحنه طلوع: شاهکار فردوسی



برگه فیسبوک سرای دانای توس






فردوسی  در چند جا با بیت های جادویی ماه و خورشید را به عاشق هایی تشبیه می کند:

چو از کوه بفروخت گیتی فروز --- دو زلف شب تیره بگرفت روز
ازان چادر قیر بیرون کشید --- بدندان لب ماه در خون کشید

  

چو خورشید بنمود «رخشان کلاه» --- چو «سیمین سپر» گشت رخسار ماه
بترسید ماه از پی گفتگوی  ---  به خم اندر آمد بپوشید روی


جهت‌های جغرافیایی در ایران باستان



به قلم استاد فریدون جنیدی

 استاد فریدون جنیدی   
مشرق بزبان فارسی «خورآسان» است به معنی «خورآیان» یعنی محلی که خورشید از آنجا بر می آید و از آنجا که ایالت خراسان در ایران چنین نقشی داشته است این نام را به خود گرفته. فخرالدین اسعد گرگانی در ویس و رامین به این معنی اشاره می کند که اسان بزبان پهلوی بمعنی «آیان» است.
در اشعار رودکی سمرقندی نیز در مورد سفر آفتاب از شرق به مغرب چنین مطلبی هست و این دوبیت که بنا بر قول فرهنگ جهانگیری از کتاب «دوران آفتاب» رودکی است موید آنست:
از خراسان زند طاووس وش --- سوی خاور می خرامد شادوکش
یا:
مهر دیدم بامدادان چون بتافت --- از خراسان سوی خاور می شتافت
ومغرب نیز به زبان فارسی «خوروران» بمعنی محلی که خورشید در آن فرو می رود[است].در ادبیات پهلوی همواره همین «خوروران» بجای مغرب به کار رفته که در ادبیات فارسی دری کم کم بصورت «خاوران» و «خاور» در آمده و در بسیای از اشعار دیگر نیز [افزون بر دوبیتی که از رودکی آمد ] به همین معنی مغرب است. اما کم کم جای خود را عوض کرده و بجای مشرق استعمال شده است.
سمت دیگر «نیمروز» است که جنوب باشد و [اینکه] چرا سیستان را به معنی نیمروز گرفته ایم ؛ یکی از افتخارات علمی نجومی آریاییان در آن زمان بوده است. زیرا نیمروز (سیستان) بر روی نصف النهاری قرار گرفته است که جهان شناخته شده ی آن روز یعنی آسیا و اروپا و افریقا را تقریبا نصف می کند یعنی درست هنگامی خورشید در نیمروز است که در تمام ممالک آسیایی روز است و همین نشان می دهد که علم جغرافی در آن زمان بدانجا رسیده بوده است که سراسر دنیای مسکون را سنجیده باشند و مرکز آنرا ایران برگزیده باشند.
بعد ها از روی واژه ی نیمروز واژه ی نصف النهار ترجمه شد و در علم جغرافی مورد استفاده ی جهانیان واقع گردید.اما جهانیان اگر بخواهند که واقعا مبدئی برای مدارات و نصف النهارات خود در جهان داشته باشند همانا نیمروز سیستان و زرنج است نه گرینویچ انگلستان و نه پاریس اما متاسفانه زور بر علم و حقیقت می چربد.
چهارمین جهت در زبان فارسی «اپاختر» است به معنی شمال و آن مکان دیوان است که نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه فروهر نیکان بهمراهی هفتورنگ (دب اکبر که همواره در آن جهت نگهبانی می کند و غروبی ندارد ) ایران را از شر دیوان نجات می دهند - البته دیوان مهلک چیزی جز سرمای کشنده ی شمال سیبری نیست که به آریاییان در طی مرور زمان فهمانده است در آن اهریمن بکشتار انسانها می پردازد.
این بیت فردوسی باختر را به معنی شمال نشان می دهد زیرا در داستان رفتن سام از سیستان به سگسار و مازندران است و چون مازندران یا سگسار قطعا در جهت شمال سیستان یا نیمروز و جنوب است پس باختر در این شعر به همان معنی شمال آمده:
سپهبد سوی باختر کرد روی --- زبان گرم و گوی و دل آزرم جوی
در این بیت نیز که از سوی شمال یعنی توران برای تورانیان کمک می آید و فضای طرف شمال گردآلود می شود باختر به معنی شمال است:
سوی باختر گشت گیتی ز گرد --- سراسر بسان شب لاجورد
البته «اپاختر» نیز در تمام متون پهلوی و اوایل فارسی دری به همین معنی شمال به کار رفته اما کم کم در فارسی دری به سوی غرب گراییده و معنی غرب را بخود گرفته [است].


نقشه فلات ایران
نقشه ایران باستان
  (نوشته های سیاه رنگ به میانجی نویسنده وبلاگ افزوده و برجسته شده است)


بن مایه‌ی نوشتار
زندگی و مهاجرت آریاییان – استاد فریدون جنیدی – چاپ دوم – برگ 171-169
(با اندکی جابجایی و کوته سازی و تصرف نگارشی)

Friday, 25 November 2011

آزادی ادیان در دید ایرانیان: مثالی از شاهنامه



برگه فیسبوک سرای دانای توس





دوستی گرامی که گویا رهگذری به برگه ما سرزدند در واکنش به پست پایان شاهنامه من که در پایان از هم میهنان خواسته بودم برای روان فردوسی (به آیین و گزینش خویش) کاری کنند یا شمع برافروزند یا فاتحه بخوانند یا سکوت کنند گفته بودند که شاهنامه شناس واقعی تنها شمع روشن می کند و کارهای دیگر را نخواهد کرد.

من خودم به آیین باستانی شمع می افروزم ولی چرا اگر کسی به فاتحه باور دارد نباید فاتحه بفرستد؟

با بیتی از شاهنامه پاسخ می دهم. خسرو پرویز به قیصر روم که بر آیین ترسایی است می گوید:

بدانستم و آفرين خواندم --- بران دين ترا پاك دين خواندم

این است پیام شاهنامه. هر کس باید بر دین خود پاک دین باشد. هال آن دین هرچه می خواهد باشد.

دین های سامی برای ایرانیان باستان به شدت شگفت آور بوده چرا که آنها از خدایشان می ترسیدند. در دین ایرانی خدا نمی توانست قاهر، ترسناک یا مکار باشد و هیچ گونه صفت منفی برای اهورامزدا شناخته نمی شد. اهورا مزدا تنها به آفریدگان عشق می ورزید. ترس از خدا در ایران گناه بود. از همین رو به دین مسیحی با شگفتی در ایران دین ترسایی می گفتند. ولی با این همه تفاوت می بینیم که در دید شاه (و سیاست مدران ایران) دشمن دیرینه ایران که بر دین ترسایی است پاک دین شناخته می شود. جالب است این سخن در زمان انحطاط فرهنگی ایران گفته می شود و از زبان ساسانیان که خود پایه گزاران انحطاط فرهنگی در ایران بودند. ولی به هر هال فرهنگی دیرینه مدارای دینی تا پایه ای در ایران ریشه دوانده بود که آنها هم از آن بی بهره نبودند.

به دیگر سخن می دانیم که خسرو پرویزو ساسانیان لغزش بسیار داشته است ولی این سخن او سخنی است که از جان ایران زمین بر می خیزد. ایرانیان همواره به آزادی دین باور داشتند (مگر در زمان های کوتاهی چون زمان گشتاسب و اسفندیار و در زمان پایان ساسانی). نشان آن این که خارج از مرزهای ایران هیچ شهر ذرتشتی در جهان دیده نشد. یعنی دین ذرتشتی به هیچ سرزمینی تحمیل نشد.

Thursday, 24 November 2011

چرا توهین به عرب ها؟ تاریخ دانی ایرانی!




در نوشتار قبلی پیشنهاد کردم بد نیست پیشرفت هایی که در راستای زدودن نژادپرستی در دنیا می شود در ایران هم صورت بگیرد و ما بجای توهین به نژاد عرب ها تلاش کنیم بر روی نقاط ضعف خودمان (که کم هم نیست) کار کنیم. "روشن فکران با غیرت و تاریخ دان ایرانی" بر من تاختند که برو تاریخ بخوان. ما هرچه می کشیم از عرب هاست. 1400 ساله مارا نابود کرده اند.


نکته ای از تاریخ نزدیک ایران جالب است. آمریکا و انگلیس و شعبان بی مخِ "ایرانی" چند دهه پیش دموکراسی نوپای مصدق را پایین کشیدند و آن را با دیکتاتوری عوض کردند و آن دیکتاتوری سیاه، راه را برای دیکتاتوری جدید باز کرد. ایرانی این را عامل بدبختی کنونی ما را نمی بیند، این که عرب ها 1400 سال پیش به ایران حمله کردند را عامل بدبختی ما می داند. به این میگن تاریخ شناسی ایرانی.

 اگر دموکراسی مصدق فرصت می یافت استوار شود ما اکنون به دموکراسی خوبی رسیده بودیم. تازه هرکه میاد میگه عامل بدبختی ما بیشتر خودمانیم (با حفظ روحیه شعبان بی مخی و عوام زدگی) نه عرب ها متهم میشه به تاریخ ندانی! باز مجبورم مثال ژاپن را بزنم که چند دهه پیش با خاک یکسان شد اما با تلاش به این جا رسید. اگر ما 1400 سال تلاشی برای پیشرفت کاری نکردیم مشکل خودمان است.

نوشتار های مرتبط:


چرا ما ایرانی ها به عرب ها توهین می کنیم؟



Wednesday, 23 November 2011

چرا ما ایرانی ها به عرب ها توهین می کنیم؟






پنجاه برگه ایرانی در فیسبوک و چندین وب سایت هست با این پیام که "ما عرب نیستیم" که کار اصلی شان توهین به عرب هاست (بگذریم از این که برای یک هفته رفتن به دبی ایرانی حاضر است به همه چیز پشت کند، حاضر است پول جهاز بچه شو برداره بره حج، حاضر سرمایه های کشور رو خارج کنند تو بازار های دبی خرج کنند و گروهی از ایرانیان حاضرن دخترهای کم سن و سال ایرانی را به عنوان فاحشه برای اعراب بفرستند. از همه این ها می گذریم). آیا توهین به دیگران نشانه بزرگی یک ملت است؟ شاید من نمی فهمم ولی من شنیده ام توهین نکردن نشان بزرگی است.

 تمام این برگه ها باید به خاطر توهین به گروهی از مردمان زمین پس از عذرخواهی تعطیل شوند و به کار مفیدتری بپردازند. ننگ است برای یک کشور. اگر ما الان وضعت مناسبی نداریم قطعا به خاطر این نیست که 1400 سال پیش عرب ها به ما حمله کردند. من فکر می کنم به خاطر این است که از کار کردن فرار می کنیم. به این خاطر است که دروغ می گوییم. به این خاطر است که به قوانین احترام نمی گذاریم. کتاب نمی خوانیم. در قرن بیست و یکم رمالی و فال گیری در ایران رواج دارد. در قرن 21 هنوز یاد نگرفتیم که به نژادها نباید توهین کرد. این ها دلیل نابودی ایران است. ژاپن چند دهه پیش با خاک یکسان شد ولی با تلاش به چنین وضعی رسیده. ما گمان می کنیم چون عرب ها 1400 سال پیش به ما حمله کردند ما به وضع افتادیم. گاهی وقت ها باید نشست و اندیشید.



پست مرتبط:


دوبیت عرب سوسمارخور از شاهنامه نیست


Sunday, 20 November 2011

شعری از سیاوش کسرایی برای جهان پهلوان تختی







جهان پهلوانا صفاي تو باد
دل مهرورزان سراي تو باد
بماناد نيرو به جان و تنت
رسا باد صافي سخن گفتنت
مرنجاد آن روي آزرمگين
مماناد آن خوي پاكي غمين
به تو آفرين كسان پايدار
دعاي عزيزان تو را يادگار
روانت پرستنده راستي
زبانت گريزنده از كاستي
دلت پر اميد و تنت بي شكست
بماناد اي مرد پولاددست
كه از پشت بسيار سال دراز
كه اين در به اميد بوده است باز
هلا رستم از راه باز آمدي
شكوفا جوان سرفراز آمدي
طلوع تو را خلق آيين گرفت
ز مهر تو اين شهر آذين گرفت
كه خورشيد در شب درخشيده اي
دل گرم بر سنگ بخشيده اي
نبودي تو و هيچ اميدي نبود
شبان سيه را سپيدي نبود
نه سوسوي اختر نه چشم چراغ
نه از چشمه آفتابي سراغ
فرو برده سر در گريبان همه
به گل سايه شمع پيچان همه
به ياد تو بس عشق مي باختند
همه قصه درد مي ساختند
كه رستم به افسون ز شهنامه رفت
نماند آتشي دود بر خامه رفت
جهان تيره شد رنگ پروا گرفت
به دل تخمه نيستي پا گرفت
به رخسار گل خون چو شبنم نشست
چه گلها كه بر شاخه تر شكست
بدي آمد و نيكي از ياد برد
درخت گل سرخ را باد برد
هياهوي مردانه كاهش گرفت
سراپرده عشق آتش گرفت
گر آوا در اين شهر آرام بود
سرود شهيدان ناكام بود
سمند بسي گرد از راه ماند
بسي بيژن مهر در چاه ماند
بسي خون به تشت طلا رنگ خورد
بسي شيشه عمر بر سنگ خورد
سياووش ها كشت افراسياب
و ليكن تكاني نخورد آب از آب
دريغا ز رستم كه در جوش نيست
مگر ياد خون سياووش نيست ؟
از اين گونه گفتار بسيار بود
نبودي تو و گفتنه در كار بود
كنون اي گل اميد بازآمده
به باغ تهي سروناز آمده
به يلدا شب خلق بيدار باش
به راه بزرگت هشيوار باش
كه درتنگنا كوچه نام و ننگ
كه خلق آوريده است در آن درنگ
تو آن شبرو ره گشاينده اي
يكي پيك پر شور آينده اي
بر اين دشت تف كرده از آرزو
تويي چشمه چشم پر جست و جو
تو تنها گل رنج پرورده اي
كه بالا گرفته برآورده اي
به شكرانه اين باغ خوشبوي كن
تو از باغي اي گل بدان روي كن
كلاف نواهاي از هم جدا
پي آفرين تو شد يك صدا
تو اين رشته مهر پيوند كن
پريشيده دل ها به يك بند كن
كه در هفت خوان ديو بسيار هست
شگفتي دد آدمي سار هست
به پيكار ديوان نياز آيدت
چنان رشته اي چاره ساز آيدت
عزيزا ! نه من مرد رزم آورم
يكي شاعر دوستي پرورم
ز تو دل فروغ جواني گرفت
سرودم ره پهلواني گرفت
ببخشا سخن گر درازا كشيد
كه مهرت عنان از كفم واكشيد
درودم تو را باد و بدرود هم
يكي مانده بشنو تو از بيش و كم
كه مردي نه درتندي تيشه است
كه در پاكي جان و انديشه است

Friday, 18 November 2011

ترکان در شاهنامه



برگه فیسبوک سرای دانای توس

سیاوش پیشدادی





لطفا به منابع رجوع کنید. آنچه در منابع است دیگر تکرار نشده است. 

بر اساس شاهنامه آذر بایجانی ها، کردان و لرها همه همنژاد هستند که بخشی از پهلو (استان) خوروران ایران باستان را تشکیل می دهند. همه از نژاد گودرز کشوادگان از بزرگترین پهلوانان ایران هستند. در شاهنامه در باره گودرز داریم:


 چنين گفت كان فرّ آزادگان  ---  جهانگير گودرز كشوادگان‏


آزادگان= ایرانیان.  یعنی گودرز فر ایران است.

بر اساس شاهنامه و همه شواد تاریخی ما (نمونه را به نوشته های استاد کسروی و جنیدی و این مقاله و این مقاله رجوع کنید) دودمان پارس (هخامنشیان) مهاجرینی از آذربایجان بودند.

آذربایجانیان پس از تازش مغول و به زور شمشیر کم کم به زبان ترکی روی آوردند

حال برویم سراغ نژاد ترک. ترکان واقعی (مغولان و تاتاریان) چنان نسل کشی در ایران راه انداختند که نمونه اش را تنها می توان در تاریخ آشور دید. همه شهرهای آباد ما و کتابخانه های مارا نابود کردند، فلسفه مارا نابود کردند دانشمندان مارا کشتند.  تازش عرب در برابر تازش ترکان به ایران چون جویباری در مقابل کارون بود.

خاقانی شروانی (شیروان شهری در اصل ایرانی است که اکنون بخشی از جمهوری آذربایجان است) در باره ترکان (غزان) فرهنگ سوز می گوید:

جوقي لئيم، يک دو سه، کژ سِير و کوژ سار --- چون پنج پاي آبي و چون چارپاي خاک

( پنج پاي آبي = خرچنگ، چارپاي خاک = خر).

از این شعر و شواهد تاریخی ما بر می آید که غزان مردمانی تکامل نیافته و گوژپشت بودند که به هیچ گونه منش انسانی باور نداشتند.

هال گروهی از ترک زبانان ما می گویند که ایرانی نیستند و از نسب ترکان اند. جالب است نه؟ جالبتر آن که می گویند خاقانی ترکنژاد بوده نه ایرانی!!!

شاهنامه به همه تبار های ما جایگاه راستینشان را می دهد.


نوشتار مرتبط: