Friday, 30 September 2011

نه دلیل که بیت های مدح دینی از فردوسی نیست


سیاوش پیشدادی





این نوشتار پژوهشی است بی طرف که سر ستیز با هیچ دینی را ندارد. تنها برآیند پژوهش هایم در باره جهان بینی فردوسی را به گونه خلاصه شده می نویسم. داوری را به گردن خواننده می گذارم. بیت های الحاقی در پایان نوشتار پیوست شده است.

1- نخست باید دانست که شاهنامه شناسانی چون استاد جنیدی (در شاهنامه ویرایش جنیدی)، امید عطایی فرد (در کتاب مقدمه شاهنامه) و باقر پرهام (در کتاب با نگاه فردوسی) با دلیل های کافی تاریخی و زبان شناختی روشن کرده اند که این بیت ها هیچ کدام از فردوسی نیست. با خواندن این کتاب ها می توان از دلیل های این نویسندگان آگاهی یافت. از دید شاهنامه شناسان این بیت ها سست است و با دگر بیت های شاهنامه همگرایی ندارد. گروهی به درستی روشن می کنند که در زمان فردوسی اصلا در اول هیچ کتابی ستایش مذهبی نمی آوردند و این آیینی است برای دوران پس از فردوسی که حتی اول رمان عاشقانه هم ستایش دینی می آوردند. در نوشتار کنونی به نکاتی که کمتر به آن نگریسته شده که برآیند بررسی های خودم است می پردازم.


2- اهورا مزدا خدای ایران باستان در همه دوره ها است. این واژه به این معنی است: اهورا= آفریننده، جان بخش، مز= بزرگ، و دا= خردمند. حال اگر فردوسی شاهنامه را با نام اهورا مزدا بیاغازد چه برداشتی باید کرد؟ او چنین می کند. شاهنامه این گونه آغاز می شود:

به نام خداوند جان و خرد ---- کزین برتر اندیشه برنگذرد

می دانیم که "خداوند جان و خرد" همان برگردان اهورا مزدا است و زیبا ترین برگردان این واژه به زبان پارسی امروزی است.

3-  در فلسفه و دین ایران باستان، خدا (اهورا مزدا) نیرویی است بی آغاز و انجام که در جهان هستی به چهره های گوناگون نمودار می شود. والا ترینِ این نمودهای آفریدگار، خرد است چرا که بر اساس این آیین ، هم آفریننده بر بنیاد خرد جهان را آفریده و هم باورمند به این دین باید با خرد، جهان و خدا را بشناسد و تنها بر اساس خرد (اندیشه نیک) می توان به رستگاری و خوشبختی رسید. همانا اندیشه نیک خود پیش آیندِ گفتار و کردار نیک است. هم از این روست که اگر در فهرست امشاسبندان (نیرو هایی که اهورا مزدا برای رویارویی با اهریمن آفرید) هم بنگریم، همیشه بهمن (اندیشه نیک) در آغاز فهرست آمده است.
پس از ستایش اهورا مزدا، بر آیین ایران باستان باید به ستایش خرد رسید و شاهنامه هم چنین می کند. بی درنگ پس از ستایش اهورا مزدا، سخن از ارج خرد به میان می آید و آن را نخستین و بهترین آفریده آفریدگار می نامد:

کنون ای خردمند ارج خرد ---- بدین جایگه گفتن اندرخورد
خرد بهتر از هر چه ایزدت داد ---- ستایش خرد را، به، از راه داد
خرد چشم جانست چون بنگری ---- تو بی‌چشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس ---- نگهبان جانست و آن را سپاس

داوری درباره همسانی این بیت ها با جهان بینی پیش از اسلام که در پیش گفتم را به خواننده وامیگذارم.

4- سپس شاهنامه به چگونگی آفرینش جهان هستی می رسد. میدانیم که چگونگی آفرینش از دید اسلام چیست. ولی شاهنامه چگونگی آفرینش را بدون کم و کاست بر اساس جهان بینی ایران باستان می آورد (همسان کتاب های پهلوی مانده از آن دوران و اوستا) که با جهان بینی اسلام نا هماهنگ است (نخست آفرینش چهار گوهر و سپس گیتی و فلک ها، سخنی از آفرینش انسان از گل نیست، و دیگرها).

از آغاز باید که دانی درست ---- سر مایه گوهرانِ نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید ---- بدان، تا توانایی آرد پدید
ازو مایه گوهر آمد چهار ---- برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار
یکی آتشی برشده تابناک ----  میان آب و باد از برِ تیره خاک
نخستین که آتش ز جنبش دمید ---- ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
ازان پس ز آرام سردی نمود ---- ز سردی همان باز تری فزود
چو این چار گوهر به جای آمدند ---- ز بهر سپنجی سرای آمدند
پدید آمد این گنبد تیزرو ---- شگفتی نماینده نوبه‌نو
ابرده و دو هفت شد کدخدای ---- گرفتند هر یک سزاوار جای
فلکها یک اندر دگر بسته شد ---- بجنبید چون کار پیوسته شد
زمین را بلندی نبد جایگاه ---- یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ببالید کوه آبها بر دمید ---- سر رستنی سوی بالا کشید
ببالد ندارد جز این نیرویی ---- نپوید چو پیوندگان هر سویی
ازان پس چو جنبنده آمد پدید ---- همه رستنی زیر خویش آورید


همین بیت ها ریشه سپندی (تقدس) آتش و آب و باد و خاک را در فرهنگ ایران باستان نشان می دهد. بدین گونه هرچه در شاهنامه پیش رویم در می یابیم که همه بیت ها هماهنگ با جهان بینی ایران باستان و ردی از جهان بینی اسلامی در کار نیست. چرا که این کتاب، کتابی تاریخی است که می خواهد تاریخ و فرهنگ پیش از اسلام مارا نمایان سازد نه روزنامه ای که بر اساس روز نوشته شود. لپ کلام آن است که اگر آن بیت ها که می گوید هرکه جز شیعه گمراه است از فردوسی باشد، خودِ فردوسی گمراه ترین آدم است که سوار کشتی اسلام نشده است چراکه ما چیزی از شیعه در شاهنامه نمی یابیم و به وارونه همه چیز بر پادِ آن است. 

5- چیز مهم دیگر تلاش فردوسی برای پارسی گویی است که بی کم و کاست نشانگر جهان بینی پیش-اسلامیِ او است. می دانیم که پارسی که ما امروز بکار می بندیم پس از اسلام در شرق ایران (چون خراسان بزرگ که دربرگیدنده خراسان کنونی و افغانستان بود) پیدا شد چرا که شرق ایران از مرکز خلافت عربی دور بود و در آن بیشتر مردم جهانبینی و زبانِ پیش از اسلام خویش را پاسداری کرده بودند. حکومت های ایرانی پس از اسلام هم نخست از شرق ایران برخواستند و پایه های خلافت بغداد را سست کردند. پارسی گویی همواره به همراه جهان بینی پیش-اسلامی بود. و می دانیم که فردوسی مگر به ضرورت وزن هیچ گاه از واژه های عربی بهره نبرده و شمار واژه های عربی در شاهنامه بسیار کم است. شگفت آن است که در این بیت های الحاقی شاعر به شدت تلاش می کند از واژه های عربی بهره بگیرد. شاهنامه که پیشتر گفته خداوند جان و خرد اکنون در بیت های الحاقی می گوید خداوند "امر و نحی و تنزیل و وحی" که کاملا سازگار با آموزه های دین اسلام و نا سازگار با فرزانش ایران باستان است.

6- نکته دیگر جنبش های ایرانی در آن دوران بود که شماری بر پایه تشیع و آیین سیاسی خوارج بود و شماری بر پایه دین های ایران باستان. بسیاری از جنبش های آزادی خواهی در آن دوران رنگ و بوی زردشتی داشت و مردم ایران دوست دار این قهرمان های ملی خود بودند. چگونه ممکن است در شاهنامه گفته شود که هرکس شیعه نیست گمراه است و ناشیعه ها به باد ناسزا گرفته شوند، این سخن با روان دوران هماهنگ نیست و از فردوسی که خود پهلوان عرصه سخن و پیشروی آزادی خواهی با ابزار فرهنگی (نه سیاسی) بود بدور است.

7- و اما نکته دیگر این است که (مگر در موارد انگشت شمار) شاهنامه نوشته خود فردوسی نیست. فردوسی شاهنامه ابو منصوری که به دست موبدهای زرتشتی و پهلوان ها از پهلوی به پارسی برگردانده شده بود را به شعر درآورد. در شاهنامه جای جای گفته می شود که بن مایه فلان سخن از یک موبد است. چطور ممکن است کتابی که نوشته موبدان است در آغاز بگوید هر کس شیعه نیست گمراه است؟ کدام خردی این را می پذیرد؟ خود فردوسی در آغاز کتاب موبدان و پهلوانان گردآورنده شاهنامه را می ستاید:

یکی نامه بود از گه باستان ---- فراوان بدو اندرون داستان
پراگنده در دست هر موبدی ---- ازو بهره‌ای نزد هر بخردی
یکی پهلوان بود دهقان نژاد ---- دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست ---- گذشته سخنها همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخورد ---- بیاورد و این نامه را گرد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان ---- وزان نامداران فرخ مهان
که گیتی به آغاز چون داشتند ---- که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چه گونه سرآمد به بد اختری ----  برایشان همه روز کند آوری

8- داستان نماز نخواندن آخوند شهر بر بدن بیجان فردوسی از آن رو که ستایش "گبرکان" کرده و مدح انبیا نکرده داستان مشهوری است که نشان می دهد بیت های ستایش پس از درگذشت فردوسی به شاهنامه برافزوده شده است. عطار این داستان را به شعر در آورده است:

شنودم من که فردوسی طوسی
که کرد او درحکایت بی فسوسی
به بیست و پنج سال از نو ک خامه
بسر می‌برد نقش شاهنامه
بآخر چون شد آن عمرش بآخر
ابوالقاسم که بد شیخ اکابر
اگرچه بود پیری پر نیاز او
نکرد از راه دین بروی نماز او
چنین گفت او که فردوسی بسی گفت
همه در مدح گبری ناکسی گفت
بمدح گبر کان عمری بسر برد
چو وقت رفتن آمد بی خبر مرد
مرادر کار او برگ ریا نیست
نمازم بر چنین شاعر روا نیست
و .....


9- بودن واژه ها و ترکیب های سست و بی معنی و دور از سبک شعری فردوسی در بیت های افزوده نشان آن است که خداوندگار سخن فردوسی آن ها را نسروده. نمونه را، به کارگیری "صحابان" به جای صحابه، به کارگیری "راست راه"، به کارگیری "حکیم" برای نامیدن خدا، و ... استاد جنیدی همه این سستی ها، لغزش های زبانی و ناهماهنگی های سبکی را در شاهنامه ویرایش خود بر رسیده اند.

پیوست: بیت های افزوده ستایش در شاهنامه:

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی          خداوند امر و خداوند نهی
که خورشید بعد از رسولان مه          نتابید بر کس ز بوبکر به
عمر کرد اسلام را آشکار          بیاراست گیتی چو باغ بهار
پس از هر دوان بود عثمان گزین          خداوند شرم و خداوند دین
چهارم علی بود جفت بتول          که او را به خوبی ستاید رسول
که من شهر علمم علیم در ست          درست این سخن قول پیغمبرست
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست          تو گویی دو گوشم پرآواز اوست
علی را چنین گفت و دیگر همین          کزیشان قوی شد به هر گونه دین
نبی آفتاب و صحابان چو ماه          به هم بسته یکدگر راست راه
منم بنده اهل بیت نبی          ستاینده خاک پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد          برانگیخته موج ازو تندباد
چو هفتاد کشتی برو ساخته          همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس          بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی          همان اهل بیت نبی و ولی
خردمند کز دور دریا بدید          کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن          کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی          شوم غرقه دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر          خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوی می و انگبین          همان چشمه شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای          به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست          چنین است و این دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم          چنان دان که خاک پی حیدرم
دلت گر به راه خطا مایلست          ترا دشمن اندر جهان خود دلست
نباشد جز از بی‌پدر دشمنش          که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست          ازو زارتر در جهان زار کیست
نگر تا نداری به بازی جهان          نه برگردی از نیک پی همرهان
همه نیکی ات باید آغاز کرد          چو با نیکنامان بوی همنورد
از این در سخن چند رانم همی          همانا کرانش ندانم همی

Monday, 26 September 2011

تک بیتی از فردوسی



ز یزدان و از ما بر آن کس درود --- که تارش خرد باشد و داد پود 

Sunday, 25 September 2011

راز های شاهنامه (1) مور دانه کش


برگه فیسبوک سرای دانای توس





مغانِ گمراه و آلوده آیینی خرافی ساخته بودند و با ورودشان به دربار شاهان بسیاری از پادشاهی های پس از ماد ها و در پایان سراسر ایران را به باد دادند. زرتشت آن نابغه خردمند که هزاران سال از زمان خود پیش تر بود هرآنچه کرد نتوانست کجروی های این مغان را به راستی بگرایاند.

مغان دستور داده بودند که مور دانه کش (مئوئیری-دانوکرشه) که محصول کشاورز را می برد موجودی اهریمنی است و بر همه واجب است که آن را بکشند. این دستور در فرگرد 18 وندیداد آمده است. البته دور می دانم مردم ایران به این سخن ها گوش داده باشند.
...
فردوسی ما در دو جا پاسخ این سبک مغزانِ نامرد را می دهد:

نیازار موری که دانه کش است --- که جان دارد و جان شیرین خوش است

در مصراع دیگری: به آزار موری نیرزد جهان

درود بر روان فردوسی ستیغ سخن و خرد و آدمیت که در زمانی که محمود غزنوی انگشت گرد جهان کرده بود و قرمطی ها را می جست تا از مور آسان تر بکشت فردوسی مورچگان را فراموش نکرده بود.

Friday, 23 September 2011

وصف طلوع از فردوسی: جادویی و مدهوش کننده

به کوشش:
برگه فیسبوک فردوسی و شاهنامه پژوهی





چو خورشید بنمود تابنده چهر --- در باغ بگشاد گردان سپهر
پدید آمد آن توده شنبلید --- دو زلف شب تیره شد ناپدید

شنبلید = گلی باشد زردرنگ




چو برزد سر از برجِ شیر، آفتاب --- زمین شد بکردار دریای آب
یکی چادر آورد خورشید، زرد --- بگسترد بر کشور لاژورد

لاژورد = سنگی کبود





چو از کوه بفروخت گیتی فروز---دو زلف شب تیره بگرفت روز
ازان چادر قیر بیرون کشید--- بدندان لب ماه در خون کشید


Tuesday, 20 September 2011

رستم زاد در ایران باستان و سزارین در روم: بر پایه کاوش های شهر سوخته و شاهنامه

به کوشش:


برگه فیسبوک سرای دانای توس





واژه پارسیِ سزارین "رستم زاد" است. در شاهنامه آمده است که رستم با این روش زاده شد. رستم پیکر بزرگی داشته است و نمی توانسته به گونه طبیعی به دنیا بیاید (واژه رستم به معنی تهم تن است به معنی پیکر بسیار بزرگ). گروهی گمان می کنند که این ها داستان است و راستین نیست. ولی کاوش های شهر سوخته (در كيلومتر 56 محور زابل _ زاهدان، یعنی در همان سرزمینی که رستم پهلوانش بود= سیستان) روشن ساخت که چند سد سال پیش از زادن رستم یعنی 4800 سال پیش در شهر سوخته عمل جراحی مغز انجام شده و چشم مصنوعی ساخته شده است که پیشرفتگی دانش پزشکی ایران در آن دوران را نشان می دهد:
"یکی شگفت‌انگیزترین یافته‌‌های این شهر، پیدایی نشانه‌های کهن‌ترین جراحی مغز درشهر سوخته است. جمجمه‌ای از دختر دوازده یا سیزده ساله که در 4800 سال پیش، پزشکان آن دیار برای درمان بیماری هیدروسفالی (جمع شدن مایع درجمجمه) بخشی از استخوان جمجمه او را برداشته و جراحی کردند که مدت‌ها بعد از این عمل زنده مانده است"

در دو پیوند زیر آگاهی کامل در این باره را بخوانید.
http://www.mehremihan.ir/mirasfarhangi/687-shahre-sookhte.html

http://irna.ir/NewsShow.aspx?NID=30567590

اکنون تاریخ سزارین در غرب: زمانی که مادری که بچه در شکم داشت می مرد، بر اساس آیین های دینی باید بچه مرده را پیش از خاک سپاری از شکم او بیرون می آوردند و به این کار نخست Lex Regia و سپس Lex Caesarea می گفتند. و البته این برای زمان فرمانروایی روم است یعنی چند هزار سال بعد از شهر سوخته. افسانه ای که Julius Caesar با این روش به جهان آمده پایه تاریخی ندارد (http://www.nlm.nih.gov/exhibition/cesarean/part1.html)

Sunday, 11 September 2011

داستان زادن زال -بخش دوم- مشورت سام با بخردان

به کوشش:


برگه فیسبوک فردوسی و شاهنامه پژوهی






زمانی پس از آن که سام، زال سپیدموی را در کوهستان گذاشت و سیمرغ نگهدار آن شد، فرزند را به خواب دید و با موبدان در مورد کار نادرست و خواب خود گفتگو کرد. پاسخ بخردان:

زبان برگشادند= با تندی سخن گفتند و سرزنش کردند.

چو بيدار شد موبدان را بخواند --- ازين در سخن چند گونه براند
چه گوييد گفت اندرين داستان؟ --- خردتان برين هست همداستان؟
هر آن كس كه بودند پير و جوان --- زبان برگشادند بر پهلوان
كه بر سنگ و بر خاك شير و پلنگ --- چه ماهى بدريا درون با نهنگ
همه بچه را پروراننده اند --- ستايش بيزدان رساننده اند
تو پيمان نيكى دهش بشكنى --- چنان بیگنه بچه را بفگنى
بيزدان كنون سوى پوزش گراى --- كه اويست بر نيكوئى رهنماى

Friday, 9 September 2011

فردوسی و نیچه درباره شادی

سیاوش پیشدادی




فردوسی:
چو شادی بکاهد، بکاهد روان ---- خرد گردد اندر میان ناتوان
همان ایمنی شادمانی بود ---- کرا ز اخترش مهربانی بود


نیچه:
گم باد آن روز که در آن رقصی بر پانبوده است، و دروغ باد ما را هر حقیقتی که با آن خنده ای نکرده ایم.

Wednesday, 7 September 2011

جایگاه زن در ایران باستان و شاهنامه: واژه زن در پارسی و انگلیسی




سیاوش پیشدادی


استوره آفرینش در ایران
بر خلاف دیدگاه رایج دین های دیگر که معتقد هستند مرد بر زن در آفرینش مقدم است یا زن از مرد یا برای مرد یا از دنده مرد ساخته شده است، در استوره آفرینش ایرانی مرد و زن (مشی و مشیانه) کاملا همسان و همزمان به هستی می آیند.


در تاریخ اساطیری ایران، از نطفهٔ گیومرث که بر زمین ریخته می‌شود، پس از چهل سال شاخه‌ای ریواس می روید که دارای دو ساق است و پانزده برگ. این پانزده برگ برابر با سال هایی است که مشیه و مشیانه - نخستین زوج آدمی - در آن هنگام دارند. مشیه و مشیانه، همسان و همبالایند و تنشان در کمرگاه چنان به هم پیوند خورده است که شناخت این که کدام نر و کدام ماده اند ممکن نیست. مشیه و مشیانه دارای هفت جفت فرزند می‌شوند، هر جفتی یک نر و یک ماده. هر کدام از جفت‌ها با هم آمیزش می‌کنند و روانهٔ یکی از هفت کشور می‌شوند. بن مایه




ازدواج  در دین زرتشتی
خطبه عقد (گواه گیران) زرتشتی این گونه است که سه بار از زن و سه بار از مرد می پرسند آیا مایل به هم روانی، همسری، و هم تنی با دیگری هستی؟ و زن و مرد سه بار باید بگویند بله. پس مساوی بودن در سه چیز شرط ازدواج است.  



ضمیرها
در زبان پارسی برخلاف بسیاری از زبان های دنیا برای زن و مرد ضمیر های جداگانه وجود ندارد.




واژه شناسی
واژه ها اصلی ترین بخش یک فرهنگ هستند و ذهنیت مردم هر فرهنگ در واژه های آن نمود می یابد. واژه ها به ما دروغ نمی گویند. برای بررسی جایگاه زن در ایران به سراغ واژه های ایرانی می رویم. 



خود واژه همسر کاملا گویاست که زن در آیین باستانی ما همپایه مرد است. هم سر یعنی کسی که هم پایه ماست. اما واژه های دیگر هم برای زن در زبان پارسی به کار می رود:



ریشه یابی واژه زن 

زن از ریشه "کن" به معنی خانه و صاحب خانه می آید 


ریشه یابی واژه بانو

بانو در اوستایی به معنی فروغ و روشنایی است. پس بانو به معنی چراغ خانه است. کدبانو هم یعنی چراغ خانه (کد = خانه)


ریشه یابی واژه دوشیزه 

دوشیزه به معنی دوست داشتنی کوچولو است که از "دوشست" پهلوی می آید به معنی معشوق. دوست هم از همین واژه می آید.

(منبع ریشه یابی ها استاد جنیدی، "حقوق جهان در ایران باستان")






واژه هایی که در شاهنامه برای نامیدن زن به کار رفته:

جفت و همال (لغت نامه ده خدا- جفت: مانند. همانند. همسان . مثل . نظیر. شبیه . قرین . عدیل . کفو. عداد. هم سنگ . هم ترازو. همال) کاملا معنی هم پایه بودن زن و مرد را می رساند. و بت مورد پرستش بودن را. در زیر برای هر واژه یکی دو مثال از شاهنامه می آید.


جفت
كه من دخت مهراب را جفت خويش            كنم راستى را بآيين و كيش‏

چنان دان كه چاره نباشد ز جفت            ز پوشيدن و خورد و جاى نهفت‏

همال
تو مهراب را كهترى گر همال            مر آن دخت او را كجا ديد زال‏

(در این بیت سام از سیندخت می پرسد آیا تو خدمتکار مهراب هستی (=کمتر) یا همسر (=مساوی) او هستی. این نشان می دهد که پایه زن و شوهر برابر است)



بت مهربان
فردوسی از همسر خود این گونه یاد می کند (در شبی تاریک و دیریاز):

نبد هيچ پيدا نشيب از فراز --- دلم تنگ شد زان شب دير ياز
بدان تنگى اندر بجستم ز جاى --- يكى مهربان بودم اندر سراى‏
خروشيدم و خواستم زو چراغ --- برفت آن بت مهربانم ز باغ‏
مرا گفت شمعت چبايد همى --- شب تيره خوابت ببايد همى‏
بدو گفتم اى بت نيم مرد خواب --- يكى شمع پيش آر چون آفتاب‏
بنه پيشم و بزم را ساز كن --- بچنگ آر چنگ و مى آغاز كن‏
بياورد شمع و بيامد بباغ --- برافروخت رخشنده شمع و چراغ‏
مى‏آورد و نار و ترنج و بهى --- زدوده يكى جام شاهنشهى‏





دیدگاه فردوسی در باره زن ایده آل:

اگر پارسا باشد و رای‌زن---یکی گنج باشد پُراکنده زن
بویژه که باشد به بالا، بلند---فروهشته تا پای مشکین کمند
خردمند و بادانش و ناز و شرم---سخن گفتن خوب و آوای نرم

(مشکین کمند= زلف. به این معنی که زلف بسیار بلند داشته باشد)


ریشه واژه زن در انگلیسی:

wife, n. — ME. wif, fr. OE. wif, 'woman; wife',
rel. to OS., OFris. wif, ON. vif, Dan., Swed. viv,
MDu., Du. wijf, OHG. wib, MHG. wfp, G.
Weib, and possibly also to ON. vifadr, 'covered,
.'veiled', 

referenceA COMPREHENSIVE ETYMOLOGICAL   DICTIONARY OF THE ENGLISH LANGUAGE BY DR. ERNEST KLEIN

بر اساس این دیکشنری ریشه واژه های وایف و وومن هر دو از "پوشاندن" است. افزون بر این زن از اضافه شدن یک پیشوند (وو= پوشیدن) به نام مرد ساخته می شود و هستیِ جدا ندارد در حالی که در پارسی واژه مرد و زن متفاوتند. 


man, n. — ME. man, fr. OE. man, 'human being,
man', rel. to OS., Swed., Du., OHG., MHG.
man, G. Mann, ON. madr (for *mannr), Dan.
mand, Goth, manna, 'man' (cp. Mannus, a tribal
deity, in Tacitus' Germania, chapt. 2), OS. mennisco,
OFris. manniska, MDu. mensche, Du.
mens, OHG. mannisco, mennisco, MHG. mensche,
mensch, GJ Mensch, 'man' (orig. adj.
meaning 'human'), and cogn. with OI. manuh,
'man; progenitor of mankind', Avestic mdnu-,
'man', OSlav. mozi, 'man'. All these words prob.
meant orig. 'one who thinks', fr. I.-E. base
*men-, 'to think', whence also OI. matifi, mdtih,
'thought', L. mens, gen. mentis, 'mind', Goth.
muns, 'thought', munan, 'to think", ON. minni,
'mind', OE. gemynd, 'memory'. See mind and
cp. Manu, muzhik, and the second element in
Marcomanni. Cp. also minx. 

بر این اساس من انگلیسی یعنی "انسان" یا "آن که فکر می کند" و زن یعنی  مرد پوشیده. ولی در پارسی مرد از ریشه "مردن" و میرایی می آید (استاد کزازی، کتاب نامه باستان). و زن به معنی صاحب خانه است. 






پایان سخن
بر اساس شاهنامه، اوستا، و کتاب های به جا مانده از باستان، ما از همه مردم دنیا در این زمینه پیشرفته تر بودیم. باید به آن دوران اوج فرهنگی باز گردیم. با خیزش فرهنگی. با دانستن. همه تقصیر ها به گردن دولت ها نیست. همه راه حل ها هم سیاسی نیست. 



پیوست: بحثی در بیت هایی در باره زن که در شاهنامه نیست اما به آن نسبت داده شده است:



زن در شاهنامه 

محمد علی‌ اسلامی ندوشن





فکر کنم بزرگترین سوء تفاهمی که در حق شاهنامه صورت گرفته، درباره زن است، و آن این است که انگاشته اند که شاهنامه یک «کتاب ضد زن» است و فردوسی هم میانه خوبی با زن نداشته، درحالی که سرتاسر شاهنامه درست عکس این را می نماید. این یک تلقی عوامانه است. به این علت م...ی گوییم عوامانه چون یک بیت مجعول را دلیل آن آورده اند که از فردوسی نیست و الحاقی است. می گوید:


زن و اژدها هردو در خاک به ----- جهان پاک از این هردو ناپاک به


این مربوط به داستان سودابه است، به علت خیانتی که این زن به سیاوش می کند. فردی که دل پری از زنش داشته، بنا به تفنن این را ساخته و به فردوسی نسبت داده است؛ درحالی که در شاهنامه های اصلی تر، اثری از آن دیده نمی شود. سه چهار بیت دیگر هم نظیر ان هست که باز یا جنبه های الحاقی دارند یا مناسبتی در پشت آن هاست. شما وقتی برای کسی داستان می گویید مناسبت هایش را از زبان قهرمان های داستان رعایت می کنید. در آن لحظه خاص اقتضا داشته که آن حرف از زبان آن قهرمان زده شود. قهرمان های شاهنامه کسانی هستند که قلیان احساسی دارند. همیشه با استدلال منطقی و حسابگرانه حرف نمی زنند. اما واقعیت آن است که زنان شاهنامه با شخصیت ترین و آراسته ترین زنان را در کل ادبیات فارسی تشکیل می دهند. شما کتاب دیگری را پیدا نمی کنید که این قدر از زنان برجسته از جهات مختلف، نظیر رودابه، سیندخت، تهمینه، فرنگیس و منیژه و دیگران نشان داشته باشد. با اوصافی که فردوسی از این زنان دارد، در هیچ کتابی اینقدر مقام زن بالا گرفته نشده و در هیچ کتابی زن اینقدر از جهات مختلف قابل احترام نیست.


آن چیزی که بعد‌ها به زن‌ها نسبت داده شده که گفته شد زن باید کنج آشپزخانه باشد، فرمانبردار باشد و بهترین تعریفش آن است که گفته اند «نشینند و زایند شیران نر» و یا آنکه حسنش آن است که از خود ابراز شخصیت نکند، یعنی چیز‌هایی‌ که ما در ادبیات فارسی خودمان نظیرش را زیاد پیدا می‌کنیم، و در ادبیات کشور‌های دیگر نیز، این صفت‌ها درست در شاهنامه عکس آن دیده میشود. واقعا این تهمتی است که به شاهنامه بسته شده. توصیفی که فردوسی در اول داستان بیژن و منیژه از همدم و همسر خود می‌کند یکی‌ از زیباترین تصویر‌هایی‌ است که از یک زندگی‌ خانوادگی بشود به دست داد. آن زن که به فردوسی توصیه می‌کند که داستان بیژن و منیژه را به شعر بکشد به احتمال زیاد، همسرش بوده. باید بار دیگر خواند و دید.


منبع: محمد علی‌ اسلامی ندوشن، چهار سخنگوی وجدان ایرانی‌، صفحهٔ ۲۳ و ۲۴



نوشتار مرتبط:

دیدگاه فردوسی و نیچه در باره زن و مرد از زبان خودشان


Sunday, 4 September 2011

داستان زادن زال (بخش نخست)- با خبر شدن سام


برگه فیسبوک سرای دانای توس








آگاهی یافتن سام از اینکه کودکش سپیدموی به دنیا آمده است. دایه دلیر زال نزد سام سخن می گشاید و سپیدموی بودن نوزاد را به او می گوید:

آهو= نقص


تنش نقره سيم و رخ چون بهشت --- برو بر نبينى يك اندام زشت
از آهو همان كش سپيدست موى --- چنين بود بخش تو اى نامجوى
فرود آمد از تخت، سام سوار --- بپرده در آمد سوى نوبهار
چو فرزند را ديد مويش سپيد --- ببود از جهان سر بسر نااميد
سوى آسمان سر بر آورد راست --- ز دادآور آنگاه فرياد خواست
كه اى برتر از كژى و كاستى --- بهى زان فزايد كه تو خواستى
اگر من گناهى گران كرده ام --- و گر كيش اهریمن آوردهام
بپوزش مگر كردگارِ جهان --- بمن بر ببخشايد اندر نهان
چو آيند و پرسند گردنكشان --- چه گويم ازين بچّه بدنشان
ازين ننگ بگذارم ايران زمين --- نخواهم برين بوم و بر آفرين
بفرمود پس تاش برداشتند --- از آن بوم و بر دور بگذاشتند
بجائى كه سيمرغ را خانه بود --- بدان خانه اين خُرد، بيگانه بود
نهادند بر كوه و گشتند باز --- بر آمد برين روزگارى دراز
پدر مهر و پيوند بفگند خوار --- جفا كرد بر كودك شيرخوار



بخش دوم داستان http://rostamesokhan.blogspot.co.nz/2012/01/blog-post_17.html


بخش پایانی: http://rostamesokhan.blogspot.co.nz/2012/04/blog-post.html

Friday, 2 September 2011

نظامی عروضی و فردوسی



برگه فیسبوک سرای دانای توس





من همیشه خودم بیت هایی از شاهنامه برای شما برمی گزینم ولی امروز این شما و این گزینش نظامی عروضی.

چماننده چرمه: به جنبش در آورنده اسب
هنگام گرد: هنگام جنگ


نظامی عروضی سمرقندی در باره فردوسی می‏نویسد: «... و شاهنامه به نظم کرد... و الحق هیچ باقی نگذاشت، و سخن را به آسمان علیین برد و در عذوبت به ماه معین رسانید، و کدام طبع را قدرت آن باشد که سخن را بدین درجه رساند که او رسانیده است؟ در نامه‏ای که زال همی نویسد به سام نریمان به مازندران، در آن حال که با رودابه دختر شاه کابل پیوستگی خواست کرد:

یکی نامه فرمود نزدیک سام --- سراسر درود و نوید و خرام

نخست از جهان آفرین یاد کرد --- که هم داد فرمود و هم داد کرد

وزو باد بر سام نیرم درود --- خداوند شمشیر و کوپال و خود

چماننده چرمه هنگام گرد --- چراننده کرکس اندر نبرد

فزاینده بادِ آوردگاه --- فشاننده خون زابر سیاه

به مردی هنر در هنر ساخته --- سرش از هنر گردن افراخته»