Sunday 15 April 2012

دموکراسی را فعلا فراموش کنیم؟



آن چه در سیاست این کشور می گذرد چون خواب های آشفته بیماری اسهالی است که از درد دلپیچه به خود میپیچد.
 آیا می توان در این خواب ها حقیقتی جست؟ بازیگران اصلی عرصه سیاست ما عوام و افرادی خودی اند که مدتی در آغوش نظام آرام میگرند و یا گاهی از آغوش نظام می روند و زود بر می گردند و از این داستان ها. ما چرا باید بازیچه این داستان ها شویم؟


پیشنهاد من این است که از سیاست برگشته و به فرهنگ ایران بپردازیم. ما "دموکراسی" را از دولت می خواهیم، و برای رسیدن به آن سنگ واقعی و یا اینترنتی به احمدی نژاد می پرانیم، اما "برابری" که در دستان خودمان است را به زنان ایرانی نمی دهیم. احترام را از دولت می خواهیم ولی خودمان به اقوام دیگر با بهره گیری از سلاح همیشگی ایرانی یعنی فحش ناموس توهین می کنیم (و البته این منافاتی با کرواتی بودن ندارد). ایا ما ایرانی های بلدیم در صف واستیم و نوبت را رعایت کنیم؟ آیا بهتر نیست اول آنچه در دسترس خودمان است را انجام دهیم بعد به هدف نهایی که در حکومت است بپردازیم؟ آیا حکومت یک کشور به لحاظ فرهنگی متاثر از مردم آن کشور نیست. آیا حکومتیان ایران بخشی از مردم ایران نیستند؟


کدام پایه ای تر است؟ این که زنان ایرانی در خیابان و تاکسی امنیت داشته باشند و در خانه حقوقی برابر؟ یا اینکه ما به یک دموکراسی زودهنگامی که هنوز پایه های فرهنگی اش فراهم نشده برسیم و در آن شکست بخوریم و دکتاتوری دیگری سر برآورد؟ این فرهنگ برای رسیدن به دموکراسی کمی کار دارد که با نارنجک اینترنتی و فحش ناموس حل نمی شود. 


سخنی از فردوسی:


كه فرهنگ آرايش جان بود   




آیا دولت مارا مجبور می کند جوک قومیتی بگوییم؟ آیا دولت مارا مجبور می کند در صف وا نایستیم؟ آیا دولت به ما می گوید شیر را در باغ وحش آتش بزنیم؟ آیا دولت ما را مجبور می کند بر خواهر و همسر خود احساس مالکیت داشته باشیم؟ آیا دولت مارا مجبور میکند به دختر ها در خیابان متلک بگیم؟ آیا دولت مارا مجبور می کند به عرب ها فحش ناموس بدهیم؟ آیا دولت مارا مجبور می کند خیابان ها را آلوده کنیم؟ آیا دولت مارا مجبور می کند از کار فرار کنیم؟ ایا دولت مارا مجبور می کند قوانین رانندگی را رعایت نکنیم؟ آیا دولت مارا مجبور می کند در خیابان چاقو کشی کنیم و زورگیری کنیم؟ دموکراسی فرزند همه این اصلاحات است با هم است. پس باید به دنبال این ها باشیم. دولت چیزی نیست غیر از گروهی از ایرانیان. هموطن های ما هستند. من مطمئن ام افرادی از خانواده یا فامیل شما در نهادهای دولتی کار می کنند. دولتی جدای مردم وجود ندارد.
  
حتی با فرض محال اگر دولت این چیز ها را از ما می خواهد باید فرهنگ مردم به حدی برسد که نه بگویند و انجام ندهند. 

Monday 9 April 2012

داستان زادن زال- بخش پایانی– آوردن زال به خانه

سیاوش پیشدادی



پس از همگویی با موبدان و بخردان سام بر آن می شود تا به آشیان سیمرغ شده و زال را (که دیگر گُردی گردنفراز شده بود) به خانه بیاورد. سیمرغ به پیش زال می رود تا او را به نزد پدر بیاورد. از زبان "سخن سالار" فردوسی داستان را پی می گیریم:

پور سام = زال
كنام و نشيم = آشیانه
بالاى = اسب
گرد = گرد و خاک
تبيره = ابزاری برای نواختن موسیقی
ابا = با
ابا پهلوانى فزون آمدند= زال هم به پهلوانان شهر افزوده شد
پدرام = آرام، راحت

چنين گفت سيمرغ با پور سام --- كه اى ديده رنج نشيم و كنام
پدر سام يل، پهلوان جهان --- سر افرازتر كس ميان مهان
بدين كوه فرزند جوى آمدست --- ترا نزد او آب روى آمدست
روا باشد اكنون كه بردارمت --- بى آزار نزديك او آرمت
گرت هيچ سختى بروى آورند --- ور از نيك و بد گفت و گوى آورند
همان گه بيايم چو ابر سياه --- بى آزارت آرم بدين جايگاه
دلش كرد پدرام و بر داشتش --- گرازان بابر اندر افراشتش
دل سام شد چون بهشت برين --- بر آن پاك فرزند، كرد آفرين
فرود آمد از كوه و بالاى خواست --- همان جامۀ خسروآراى خواست
سپه يك سره پيش سام آمدند --- گشاده دل و شادكام آمدند
تبيره زنان پيش بردند پيل --- بر آمد يكى گَرد مانند نيل
سواران همه نعره بر داشتند --- بدان خرّمى راه بگذاشتند
بشادى بشهر اندرون آمدند --- ابا پهلوانى فزون آمدند